چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

همه‌ی قطارها
از دوردست‌ها می‌آیند و
در همین کوچه
پیاده می‌شوند

از کتاب «این کوچه را از روی رودخانه نوشته‌ام»
سروده‌ی «محمّدرضا عبدالملکیان»

ما چه ساده بودیم!
می‌خواستیم
جهان را با کلمه فتح کنیم
حال آن که نمی‌توانیم
از پس کابوس‌هایمان برآییم.

بخشی از شعر «هر شب …»
از کتاب «چه کسی مرا عاشق کرد؟»
گزیده‌ی شعرهای رسول یونان به انتخاب عبّاس مخبر

برای تو
که ترانه‌خوانِ گریه‌های منی

راستش را بخواهی
عشق همین است،
ورنه پروردگارِ شوخِ شاعران
این همه آفرینش تو را
تا شکستنِ من
به تعویقِ آینه نمی‌انداخت.

«سیدعلی صالحی»

قبول کن دوریم
قبول کن که هنوز از پرنده‌ها دوریم
هنوز گمشده‌یی داریم
هنوز چشمه نمی‌آید
برای بردن ما
چقدر خاطره‌ی بی‌درخت
غم‌گین است

«محمّدرضا عبدالملکیان»

برای تو

حقیقت دارد
تو را دوست دارم
در این باران
می‌خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته
باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران
می‌خواستم
می‌خواهم
تمام لغاتی را که می‌دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در آینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آ‌ن‌قدر بمیرم
تا زنده شوم

«احمدرضا احمدی»

برای خودم

کم‌کم تفاوت ظریف میان نگه‌داشتن یک دست
و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.
این‌که عشق تکیه‌کردن نیست
و رفاقت، اطمینان‌خاطر
و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند
و هدیه‌ها، عهد و پیمان معنی نمی‌دهند.
و شکست‌هایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشم‌های باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه
و یاد می‌گیری که همه‌ی راه‌هایت را هم امروز بسازی
که خاک فردا برای خیال‌ها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانه‌ی نزاع در خود دارد
کم‌کم یاد می‌گیری
که حتی نور خورشید می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.
بعد باغ خود را می‌کاری و روحت را زینت می‌دهی
به جای این‌که منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
و یاد می‌گیری که می‌توانی تحمل کنی…
که محکم هستی…
که خیلی می‌ارزی.
و می‌آموزی و می‌آموزی
با هر خداحافظی

«خورخه لوئیس بورخس»

برای تو

حضورت بهشتی است
که گریز از جهنم را توجیه می‌کند
دریایی که مرا در خود غرق می‌کند
تا از همه‌ی گناهان و دروغ شسته شوم.

«احمد شاملو»

برای تو

از دیدار تو بازمی‌گردم
با دست‌هایی که در دست‌های‌ام جا مانده‌اند
و حرف‌هایی که در دهان‌ام…

از دیدار تو بازمی‌گردم
با چشم‌هایی،
که راه خانه را بازنمی‌شناسد

کسی در رگ‌های‌ام راه می‌رود
کسی در قلب‌ا‌م می‌ایستد
و در جیب‌هایم دستی‌ست
که بوی ِ عشق می‌دهد…

در آیینه نگاه می‌کنم
تو را می‌بینم

«مریم ملک‌دار»

نه! دق نمی‌کنم
با پُررویی تمام
در آینه‌ی روبرویم می‌ایستم
چشم‌هایت را حدس می‌زنم

«علی باباچاهی»

بگو چه مرگته که دوباره می‌خونی
دوباره بی‌فایدس خودت که می‌دونی
بگو چه مرگته که بازم پُر از حرفی
سراپا عطشی تو این شب برفی

هنوز منتظری بیاد و یار تو شه
بهار تو مرده دلت چقد خوشه
پرنده‌ای اما اسیر کوچ خودت
همیشه هم می‌رسی به هیچ و پوچ خودت

نگاه به آینه بکن چقد شکسته شدی
شکستنت اما چه بد شکسته شدی
سحر تو راه و تو دوباره بی‌تابی
چه مرگته دل من! چرا نمی‌خوابی؟

نگو بهار چی شده پرنده‌ی غم‌گین
برای هیشکی نخون به پای هیشکی نشین

آلبوم حریص، محسن چاووشی، ترانه‌سرا حسین صفا