چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

برای تو

از دیدار تو بازمی‌گردم
با دست‌هایی که در دست‌های‌ام جا مانده‌اند
و حرف‌هایی که در دهان‌ام…

از دیدار تو بازمی‌گردم
با چشم‌هایی،
که راه خانه را بازنمی‌شناسد

کسی در رگ‌های‌ام راه می‌رود
کسی در قلب‌ا‌م می‌ایستد
و در جیب‌هایم دستی‌ست
که بوی ِ عشق می‌دهد…

در آیینه نگاه می‌کنم
تو را می‌بینم

«مریم ملک‌دار»

دیدگاه خود را ارسال کنید