«حالا دیگه اعتراض یکی از هنرهای زیبا به حساب میآد.»
«بایست پذیرفت که رابطهی مستقیم گذشته میان علت و معلول از میان رفته بود. نسل گذشته شانس داشت. دورهی آنها هیتلر و استالین بودند و میشد گناه همهچیز را به گردن آنها انداخت. امروزه دیگر نه هیتلری بود نه استالینی. بهجای آنها همهی مردم دنیا بودند.»
شخصیّت اصلی رُمان «عامهپسند» یک کارآگاه خصوصیست به نام «نیکی بلان» که قرار است او هم یک «آدمِ بیرحمِ رُکِ احمق و دائمالخمر پاتیلِ هوسبازِ فلانشدهای» باشد عینهو «هنری چیتانسکی» در موسیقی آبگرم که من میگویم شاید «نیکی» یک آدمِ بیرحمِ رُکِ احمق و دائمالخمر پاتیل هوسباز فلانشدهای باشد امّا، به قدر «هنری» خواستنی نیست که من بتوانم عاشق او هم باشم.
دربارهی «عامهپسند» میتوانید در کتاب نیوز، راوی، خبرگزاری کتاب، سه روز پیش، ایران تراک و کتابنوشت بخوانید که همگی این رُمان را شاهکار ادبیات پستمدرنِ آمریکا دانستهاند با شباهتی قریب به «در رؤیای بابل» که پیشنهاد من این است خودتان هر دو کتاب را بخوانید و قضاوت کنید و اگر فرصت و حوصله ندارید، ترجیح من به «در رؤیای بابل» است تا «عامهپسند».
جستوجوی «سریرا، سیلویا و دیگران» در گوگل هیچ نتیجهی قابلتوجهی را در پی ندارد. کتاب تازه از تنورِ «نشر چشمه» درآمده و بیشتر دوستانِ کتابخوان هنوز در مرحلهی تبریک (+ + +) یا to read (+) هستند. مگر این یادداشت در «منو» که روایتِ چهار خواننده است از مجموعه داستان سپینود ناجیان که پس از سالها انتظار برای چاپ به تازگی منتشر شده با ۱۷ داستان کوتاه و بعضاً خیلی کوتاه که سوژههای بیشتر آنها دیگر تکراریست، – اینکه میگویم تکراری، کلهم موضوعهای داستاننویسی تکراری هستند درمجموع و از لحاظ پرداختِ متفاوت است که آدم فرق میگذارد بینشان – منتها به دلیل نثر خوبی که دارد، خواندنیست. یکجور نثر ِ مهربانِ زنانه که به شعر میزند؛ پُرطراوت است با توصیفهای جاندار. بهقدری که آدم خیال میکند اگر به کار داستان نیامده بود و شعر میشد، در رسالت خود موفّقتر بود.
در راستای افتتاح کتابخانهی اینترنتی آرین، به اطلاع میرساند؛ دیگر نگران نباشید. نمایشگاه کتاب اینترنتی هم جهت رفاهِ کتابخرها و کتابخوانهای عزیز افتتاح شد تا دیگر اوقات خوشِ سرگرمی با مصائب و مسائل نمایشگاه کتاب محدود نباشد به اردیبهشتماه و زینپس در هر ساعتی از شبانهروز چنین امکانی برای هر ایرانی در هرکجای ایران فراهم باشد.
برای کسب اطلاعات بیشتر دربارهی نمایشگاه یادشده این خبر را و برای آشنایی با چگونگی خرید از نمایشگاه این راهنما را بخوانید و باشد که رستگار شوید.
ایستگاه متروی مفتح پیاده میشی، به سمت غرب راه میافتی، نرسیده به خیابون فرصت، دست چپ، بنبست پروانه رو پیدا میکنی و میری ته کوچه، دوباره دست چپ، زنگ یه ساختمون قدیمی رو که شماره خورده پلاک دو فشار میدی و بعد، میگی که من اومدم برای کلاس «عناصر و کارگروه داستان» ثبتنام کنم. راهنماییات میکنن به اتاق مربوطه و یه فرم بهت میدن که یهسری اطلاعات معمولی دربارهی خودت رو اونجا مینویسی و بعد، میپرسی: استاد کیه؟ بهت میگن: سیامک گلشیری. دوباره دربارهی ساعت تشکیل کلاس و اینکه کل دوره چهقدر طول میکشه و اینا سؤال میکنی و بهت میگن: احتمالن ساعت چهار تا هشت. کل دوره بیست و چهار ساعته که میشه هفتهای یه روز و هنوز معلوم نی کدوم روز هفته و تقریبن سه ماه و نیم طول میکشه تا پایان دوره. دستآخر هم دربارهی شهریه میپرسی که بهت میگن: ۵۰هزار تومن.
* عنوان تزئینیست امّا مرتبط. میگی چه ربطی؟ خب، اسم یکی از کتابای هماین آقای گلشیریست. فهرست آثارش رو میتونین در آدینهبوک و goodreads ببینین. یکی از داستانهاش رو اینجا بخونین و این هم یه گفتوگو با ایشون. ضمنن این پُست ارزش اطلاعرسانی دارد و اینکه چهارنفر بیشتر ظرفیت نداره این کلاس، اگه پایه هستین، خیلی زود بسمالله.
وه که گر من بازبینم روی یار خویش را
تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را
یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند
بیوفا یاران که بربستند بار خویش را
مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق
دوستان ما بیازردند یار خویش را
همچنان امید میدارم که بعد از داغ هجر
مرهمی بر دل نهد امیدوار خویش را
رأی رأی توست خواهی جنگ و خواهی آشتی
ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را
هر که را در خاک غربت پای در گل ماند ماند
گو دگر در خواب خوش بینی دیار خویش را
عافیت خواهی نظر در منظر خوبان مکن
ور کنی بدرود کن خواب و قرار خویش را
گبر و ترسا و مسلمان هر کسی در دین خویش
قبلهای دارند و ما زیبا نگار خویش را
خاک پایش خواستم شد بازگفتم زینهار
من بر آن دامن نمیخواهم غبار خویش را
دوش حورازادهای دیدم که پنهان از رقیب
در میان یاوران میگفت یار خویش را
گر مراد خویش خواهی ترک وصل ما بگوی
ور مرا خواهی رها کن اختیار خویش را
درد دل پوشیده مانی تا جگر پرخون شود
به که با دشمن نمایی حال زار خویش را
گر هزارت غم بود با کس نگویی زینهار
ای برادر تا نبینی غمگسار خویش را
ای سهی سرو روان آخر نگاهی باز کن
تا به خدمت عرضه دارم افتقار خویش را
دوستان گویند سعدی دل چرا دادی به عشق
تا میان خلق کم کردی وقار خویش را
ما صلاح خویشتن در بینوایی دیدهایم
هر کسی گو مصلحت بینند کار خویش را
«سعدی»
پی.نوشت)؛ دلم یک خدای قادر متعال میخواهد که مصلحت زندگی مرا در حکمتی ببیند که من صدایش میزنم عشق.
«شیوههایی برای مردن هست که در حقیقت راههایی برای زنده ماندن و دوست داشتن است.»
– چهطور میشه یه بیغیرت آبدیده شد، یه بیغیرت تمامعیار؟
: باید محیطت مساعد باشه. یه کانون خانوادگی خوشبخت. دلبستگی به خانواده. پدری و مادری که از هم جدا نشدند، امنیت روانی و عاطفی و مادی تضمینشده. این شرایط که جمع شد مطمئن باش که به مقصودت میرسی. ولی متأسفانه با این خانوادههای ازهمپاشیده جوونها نمیتونن به این آسونی حیوانهای بیرگ و خوشبختی بشن.
«هیچوقت دیوانهوار عاشق زنی نشوید، مگر درصورتیکه زن و بچه داشته باشید. چون آنوقت راحتتر میتوانید زن و فرزندتان را رها کنید.»