چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

این را بفهم که مالکیت، قدرت یا شهرت خوشبختی نمی‌آورد،

بلکه رابطه با کسانی که دوست داری و برایت محترم‌اند، خوشبختی می‌آورد!

آسمان صاف، بی ابر، هوا گرم نیست، سرد هم. اتوبوس می رسد. قدیمی و زهوار رفته. صدای موتور پیچیده است لا به لای حرفهای دخترک. نشسته پشت سر من با کسی. لابد نامزدش. حدس من این است. داستان دختری را تعریف می کند با یک پدر پولدار و خواستگار فراوان که ازدواج نمی کند. نمی خواهد ازدواج کند. ماشین پلیس پی اتوبوس می آید. اخطار. باید توقف کند در پارکینگ. مسافر سرپایی و جرم دیگری که نمی فهمم چیست؟ آخر، دو برگهء جریمه نصیبش شده است. دوباره که حرکت می کند حرفهای دخترک در میان درد و دل راننده گم می شود؛ دربارهء دولت و اتوبوس قراضه و درآمد یک بار رفتن و برگشتن از کرج به تهران و مبلغ قبض جریمه؛ یه چهارده تومن با یه هفت تومن .. می شود چقدر؟ … کسی پیاده نمی شود؛ نه پیکان شهر. نه عوارضی. فقط پل استادیوم دو، سه پسر نوجوان که سراپای خودشان را با پرچم ملبس کرده اند. پل آزادی. پیاده می شوم من هم.

آسمان صاف، بی ابر، هوا گرم نیست، سرد هم. اتوبوس می رسد. اتوبوس پولی با پرده که نارنجی است رنگش. من از رنگ نارنجی خوشم می آید. از نارنگی هم. زیاد. رادیو ست، شاید هم ضبط. صدای موسیقی می آید. دخترک می گوید:” باز همین هم خوب است؛ یک آهنگی پخش می کنند! ” یاد مشهد می افتم. سوار اتوبوس که می شوی دلت می گیرد. باز تهران. اگر کسی چادر هم سرش کرده باشد، یک روسری، مانتو، کفش و … رنگی پوشیده است دست کم. غمگین می شدم در مشهد میان زنان یکسر چادری و اگر کسی هم مانتو به تن داشت، تیره بود؛ سیاه، قهوه ای، خاکستری.

آسمان صاف، بی ابر، هوا گرم نیست، سرد هم. تاکسی ایستاده است که من می رسم. گوشم به رادیوست که گوینده اش دارد از کسی می پرسد: تا حالا شده منتظر کسی وایسی؟ آن دیگری جواب می دهد: نه. من همیشه منتظر که بودم دویده ام. پشت بندش، خانومی، روانشناس است انگار، دربارهء حرکت و پویایی و … ووو … حرف می زند که کمتر می شنوم. حواسم به آن پسر است در صندلی عقب که می خواهد برود دانشگاه. بلد نیست نشانی را. به راننده سپرده است اما، او فراموش کرده انگار. کوچهء بیست و سوم را رد می کند. ” می خواست برود علامه ” به راننده می گویم. می ایستد.    ” خب، چرا نمی گین می خواین کجا برین؟ ” خطاب به پسر می گوید راننده. بعدتر، پیاده می شوم من هم.

آسمان صاف، بی ابر، هوا گرم نیست، سرد هم. زور من نمی رسد. به سختی باز می کنم در را. سلام می کنم. پیرمرد نگهبان جواب می دهد. نگاه می کند انگار بخواهد بپرسد کجا؟ که نمی پرسد. می گذرم. ندا هست و … … ؟؟؟ هر چه فکر می کنم به خاطر نمی آورم اسم نفر دوم را. فقط خرخوانی اش یادم مانده و آن نفر سوم را ندیده بودم پیش از این. زهره و فاطمه برنگشته اند هنوز. امتحان دارند امروز. فرشته هست. یک نارنگی پیدا کرده، شسته، تقسیم می کنیم با هم. کلی حرف داریم دربارهء دو همنام که چشمهای ما نسبت به آنها عکس العمل عاشقانه نشان می دهد. بعدتر، زهره و فاطمه از راه می رسند. خوشحال. بساط ناهار برپا می شود. نسرین هم می آید با سبزی خوردن و سالاد. ناهار دست پخت فرشته است؛ ماکارونی. ترشی و زیتون پرورده و پیاز و … می خوریم. حرف می زنیم. غیبت این و آن را می کنیم. می خندیم. می خوریم و … ووو …

آسمان صاف، بی ابر، هوا گرم نیست، سرد هم. با فاطمه و فرشته و زهره می رویم به سمت میدان. همان حوالی داخل یک پاساژ به قصد تماشا. یکهو، صدای جیغ با هوار یا هورا و خنده منفجر می کند پاساژ را. بیشتر شوکه شده ایم از نامنتظری صدا. گل بود حتمن. بعدتر، هویج بستنی می خریم. می خوریم. من و زهره دوست نداریم. فرشته و فاطمه چرا. لرز افتاده است به تنمان. می لرزیم. شب شده است آسمان و کمی سرد … من بر می گردم تنها و آن سه نفر با هم …

پ . ن )؛ دوست داشتم بنویسمش. ساده بود و صمیمی؛ خاطرهء امروز

۷ دیدگاه نوشته شده است! »

  1. bestmusicha در 08/08/05 گفت:

    —————- سلام دوست عزیز
    ————————————-وبلاگت خیلی عالیه
    —————بهت تبریک میگم
    ————————————————-ازت دعوت میکنم به وب من هم سری بزنی
    ————————————————————————————————————
    ————-دانلود جدیدترین اهنگها و آلبوم های روز ———————————————–
    ————————————-فقط در ——– http://www.bestmusicha.blogfa.com————-
    ————————————————————————————————————

  2. ارکیده در 08/08/05 گفت:

    سلام دوست من!
    وبلاگت خیلی دلنشینه .
    خوشحال میشم به منم سر بزنی

  3. علی در 08/08/05 گفت:

    وبلاگ قشنگی دارید!
    آسمان صاف، بی ابر، ….
    این برای من یاد آور این پاییز بی بارون امساله!!!

  4. لاله در 08/08/05 گفت:

    ممنونم عزیز هم از محبتی که داری و هم از شریک کردنمون در خاطره ات …

  5. اين منه شقايق! در 08/08/05 گفت:

    سلام … کلبه ی نازنینی ساخته اید حالا از چه جنسی است بماند … تا بعد …
    واژه ها غمگینند حس غریبی از سرانگشتان شما به ذهن و قلب جاری میشود و همچنان خواننده را مجذوب آنچه باید باشد اما نیست ….
    سکوت ؟
    رضا ؟
    صفا ؟
    من چی بگم آخه به این واژه ها ………………..

  6. احسان در 08/08/05 گفت:

    سلام. خوبین؟ چه خبرا؟ لینکتون کردم. شرمنده که دیر شد.

  7. حجم سبز در 08/08/05 گفت:

    تمام زیباییها توی همین سادگیهاست

دیدگاه خود را ارسال کنید