“ رضا، باران، ریسه! جای تو … “
این چند کلمه را پیامک فرستاده بود زهرا. مشهد است الان. ذوق کرده بود برای ریزش باران در حرم و ریسهء چراغ های رنگی که … می خواستم بگویمش: دختر! حالا من می توانم به بهانهء این سیادت بگویم فامیلیم با حضرت بزرگوارش! تو از کجا آمده ای که هنوز نرسیده دخترخاله شدی!؟! خب، این را نگفتم چرا که داشتم از شدت حسادت دق می کردم! بعدتر، ملیحه تلفن زد و حسابی سفارش کردمش برود حرم. جای من حرف بزند دوباره. طفلک زهرا گفت که برایم نماز هم خوانده است! این هم جای تشکر من است! منتها، … خب، … بگذریم! چقدر هم ملیحه می رود حرم! هنوز نگفته، بهانهء شلوغی را آورد و ازدحام زائر در این روزها را … آخی! خانوم گل من هم شاید مسافر باشد همین روزها … شاید هم رفته باشد حالا … هی دلم می خواهد سارا هم برود زیارت … هی …
به پیر، به پیغمبر دروغ نمی گویم! خیال نکنین یه وقتی من پول داده ام مهتاب عزیز را خریده ام تا تند تند کامنت بگذارد و قربان صدقهء من برود! اصلن هم نقل کمبودات نیست! به جان خودم!
“ اگر یک روز بهت گفتم از این کارت ناراحتم یا از فلان حرفت غصه م گرفته، یعنی برام مهمی و دست خودم هم نیست! ولی اگه یه روز فقط ازت تعریف کردم و از درس و دانشگاه و کتابهایی که خوندم باهات حرف زدم،یعنی تو یه آدم معمولی شدی برام، جانی تو باید بفهمی اینو…یعنی دوست داشتم خودت می فهمیدی قبل اینکه بگم “ بهش نگفتم ولی، … توی دلم می گفتم خدایا بزرگیت رو شکر! هی من بگویم اصلن رفاقت یعنی همین که من بیایم به تو بگویم؛ آقای فلانی … خانوم بهمانی … دارد حالم به هم می خورد ازت! الان که شدی عینهو ؟ * و برایت مهم نیست که … خب، اینجور وقتها همه روشنفکرن و بخشنده و بزرگوار و مهربان و … به آدم می گویند: نه! شما راحت باش! هر وقت ناراحت شدی بگو! بعد هم به قول بانو لبخند گشاد تحویل آدم می دهند با یه آغوش پهن که یعنی … عزیزم … ولی، خدا آن روز بدشگون را نیاورد که آدم سفره دلش را باز کند و بگوید که ناراحت شده است بابت آن حرف … آن رفتار … القصه، می خواستم بگویمش؛ بانو جان! چقدر حرف دل مرا نوشتی …
؟ * یعنی فحش!
یحتمل همچنان دارد این حرفهایم … منتها تا اینجایش را داشته باشین فعلنD:
مهتاب در 08/08/05 گفت:
تند تند پینگ می کنی ( که البته اینکه چه طور می تونی برای من جای سوال است !!! ) ما هم تند تند می آییم و تند تند کامنت می گذاریم و بدون اتلاف وقت قربان شما می رویم
ولی از شوخی گذشته انشات من رو یاده خودم میندازه . طبیعتن اگر می خواستم مثل آدم بنویسم تو وبلاگم مثل تو می نوشتم … یادته اولین کامنتی که برات گذاشتم چی بود ؟ در مورد عکس خرد ایرانی بود . دقیقن عکسی بود که روزی تو قاالب وبلاگ من هم بود . خیلی خیلی به هم شبیهیم . به نظرم یک نفریم در وجه های متفاوت
خاطره در 08/08/05 گفت:
چقدر باعثه ناراحتیه که من هر جا میرم این مهتاب هم هست!
ما که چشم دیدن هم دیگه رو نداریم هیچ!! دختراهامونم چشم دیدن هم رو ندارن!!
حالا هی بگو شما دختر خاله اید!! نیست مهتاب به دخترش یاد میده که دخمل منو اذیت کنه… اینجوریه که …اینجوری میشه!!
خاطره در 08/08/05 گفت:
شوخی بسه!
خاطره در 08/08/05 گفت:
فکرشو بکن… سال گذشته من کمی زودتر … از روز میلاد… شاید یک هفته ای زود تر… آنجا بودم… ریسه میکشیدند… آب و جارو… شور و هیاهو همیشه آنجا هست… ولی آن روزها یکجور دیگر بود…
نذر کرده ام…سال آینده..اگر…
اینموقع آنجا باشم…
کاش به دوستانت میگفتی… برای من هم دعا کنند… شاید تا سال اینده…من از این بند رها شدم…
خاطره در 08/08/05 گفت:
راستی… راجع به حرف بانو…
چرا همه ما موقع حرف زدن… خوب حرف میزنیم ولی هیچوقت موقع عمل کردن درست عمل نمیکنیم…چقدر از اطرافیان شنیدی که من انتقاد پذیرم… ولی خدا نکنه که انتقاد کنی…
علی در 08/08/05 گفت:
از اس ام اس بگذریم .. پست قبلی هم به جای معما اسمش را می گذاشتی "پنجره ی جوهری" بهتر بود … سی نما ماورا … سید محسن فاطمی …