دوّم؛ اندر مصائبِ تلفنی!
گفتوگو از نوع چت و گپهای تلفنی را اگر بخواهید حساب کنید در این یکسالِ بعد از عیدِ پارسال تا همینوقت، خیال کنم بیشتر از دو سوم زندگی ما پی حرف و حدیث گذشته است با دوستان و یک مبلغی بیشتر از (خجالت میکشم بگم به خدا!) هزینه کردهایم بابت پول تلفن. یکطوری شد که هنوز شش ماه اول امسال تمام نشده، دیگر از عهدهی ما برنیامد پرداخت قبوض محترم تلفنمان با آن ارقام نجومی! و رضایت دادیم تا مخابرات توقیف کند خط تلفنمان را که کلی زور زده بودیم بابت شخصیشدناش.
البته، یک دلیل اصلی این اتفاق همان ضرب المثل است که میگوید:«سالی که نکوست از بهارش پیداست.» و عقیدهی همیشهی من که «آدم، روز اول سال، هر کاری که انجام بده تا آخر سال همون کار رو انجام میده!» اون وقت خیال میکنین دمِ تحویل سالِ قبل من چی کار میکردم؟ اگه یادتون باشه امسالی که اومد و گذشت نزدیکای چهار صبح تحویل شد. ما تا یک بعد از نیمهشب وبگردی میکردیم و بعدتر هم، شازده کوچولو تلفن زد به ما، چون قول داده بود اولین نفری باشد که سال نو را تبریک میگوید. امّا، از آنجا که خواب بر او چیره شده بوده، با خودش فکر کرده بوده قبل از در کردنِ توپ تلفن بزند و آن وقت، از شما چه پنهان تا خودِ وقتِ تحویل سال هی گپ زدیم و بعد هم، از ترس اینکه مبادا همهی هشتاد و شش گرفتار همدیگر باشیم تلفن را قطع کرده بودیم و امسال، آن شازده کوچولو دیگر فرار مغزها شده و در بلاد کفار، خوش میگذراند با کلّی دافِ احتمالی…
مهشاد در 08/08/05 گفت:
وای ی ی ی ی…عجیب اعتیادآور است نت…کلی هم مزه می دهد!

همین منٍ ساده در 08/08/05 گفت:
چقدر با تلفن صحبت کردیم ،فکر کنم سرجمع کنیم به شونصد هزار تومن برسه، یعنی کل حقوق چندماه