دهم؛ میل زیادی دارم به زندگی ….
دوست دارم هی با خودم زمزمه کنم زیر لب؛ «لله عاقبه الامور» و یادِ آن حرفِ خدا کنم که میگفت: «هر کس روی تسلیم و رضا به سوی خدا آرد و نیکوکار باشد، چنین کس به محکمترین رشتۀ الهی چنگ زده و بدانید که پایان کارها نزد خداست.» (سوره لقمان/ آیههای ۲۱ و ۲۲)
دوست دارم هی با خودم زمزمه کنم اینجای غزلِ حضرتش، حافظ را؛ «چرخ بر هم زنم ار غیر مُرادم گردد/ من نه آنم که صبوری کنم از چرخ فلک»
دوست دارم زندگی کنم در ثانیه ثانیهی عمرم به قدری بیاندازه و خالی از حسرت و حسادت بمانم … هیجان زده … دچار همین حسهای ناشناسِ مالیخولیایی … با تمایلهای عجیب و غریب برای هذیاننویسی …
دوست دارم تب کنم انگار … خودآگاه … به خیالِ تو در بیکرانهی رؤیا … کم کم … به شدّت … عمیق …
همین منٍ ساده در 08/08/05 گفت:
منم دوست دارم هی با خودم زمزمه کنم: در دایره قسمت ما نقطه پرگاریم
همین منٍ ساده در 08/08/05 گفت:
امیدوارم سال خوب و شادی داشته باشی . و پر از خبرای خوب
آوامین در 08/08/05 گفت:
چقدر این جمله ها آیاتی که نوشتی کمکم کرد الان…همین لحظه…
گفتی چرخ و فلک؟؟؟؟آره؟
با این پستت به قول لاتها کلی حال کردم…کلی…
واصح در 08/08/05 گفت:
(این یعنی لبخند زنان این چند نوشته را خواندم و لذت بردم!)
سهند در 08/08/05 گفت:
سلام
سال نو مبارک
ان شا الله که سال خجسته و سلامتی داشته باشید
حتما قبل از انتخابات به ما یه سر بزنید
به دردتون میخوره
سال ۸۷ مبارک
مینا در 08/08/05 گفت:
شما هم مشاور هستید؟
آوامین در 08/08/05 گفت:
کبوتر نامه رسون وظیفه اش رو آیا درست انجام داد؟!
ایلام ساتراپ مهر در 08/08/05 گفت:
سلام پیشاپیش عید را تبریک میگم
دیار ایلامیان آماده میزبانی از نوروزیان
با خبری در مورد ستاد تسهیلات نوروزی در استان ایلام جهت راهنمایی مسافران نوروزی به روزم
منتظر دیدار شما هستم
مهم نیست! در 08/08/05 گفت:
سلام لطفتان مستدام باد .باری اگر خدا بخواهد تا فردا گرد وخاک از رخسار وبلاگ برخواهیم گرفت و شعر تازه ای در آن مرقوم خواهیم ساخت.
محسن در 08/08/05 گفت:
لطفن به هذیانها شکل داستان بدید.
حجم سبز در 08/08/05 گفت:
حالا هی راه و بی راه قالب عوض کن . مواظب کن قالب تهی نکنی
عصر بارانی در 08/08/05 گفت:
من نه آنم که صبوری کنم از چرخ فلک.
زوربا در 08/08/05 گفت:
سلام
اولآ اینکه من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
دوم اینکه
دستِ آخر متوجهی آن حقیقتِ روشن و آگاهیدهندهی عشق شدیم در بیست و چهار سالگیمان و هنوزم، در آن سودای شخصی خویش، چشم انتظار ِ عظمتی هستم که همهی مرا دربرگیرد و از آنِ خود کُند در نهایت…
نگران نباش لیلی چو نبود جز رخ ما
بر چهرهی خویش شدیم مجنون
دیگر اینکه
رفته ها رفته بیا صحبت از آینده کنیم
و در آخر اینکه
عید آمد و ما خانهی خود را نتکاندیم
و دیگر هیچ
یک هیچ بزرگ
عادله در 08/08/05 گفت:
برای یک هزار و سیصد و هشتاد و موش چه برنامه ای داری ؟
فاطمه در 08/08/05 گفت:
سلام چه خوکای نازی!!!!!!فک کنم این بار بیستمه که دارم نظر می نویسم وهر بار فرستاده نمیشه
راستی با موزیلا وبلاگت دیدنیه!
فاطمه. در 08/08/05 گفت:
اوووو. موفق شدم.
آوامین در 08/08/05 گفت:
…
مهشاد در 08/08/05 گفت:
عاشق این بیت حافظم…روی تمام دفترهام هست این بیت…
خیاط در 08/08/05 گفت:
هی پاک کن!!من که همشو از GR خوندم!