نسبت به عید نظر خوبی ندارم؛ تبریکهای زیادیِ الکی و روبوسیهای مُکرّرِ ناخواسته! فقط اینکه دوست داشتم، از همان اوّلین عید دانشجوییام، برای بچههایی که هماتاق بودیم در خوابگاه، یکی دو نفر دیگر از همکلاسیهام، چند نفری از استادهایم و دوستی ناشناس! کارتپستا بفرستم و میفرستادم. انگاری سنّتِ من شده بود این کار تا همین پارسال که با عالم و آدم لَج کرده بودم و دیگر برای هیچکسی کارت و تبریک نفرستادم و یکی، دو ماه بعدتر، وقتی که رفته بودم دانشکده، آن استادهای مهربان یادم آوردند که امسال خبری نبود از آن شعرها و کارتها و تبریکهای همیشه و اینکه همگی کلّی نگران شده بودند چه بلایی سر ما آمده که ترکِ سنّت کردهایم و نمیدانید چقدر حس خوبی بود همینکه به یادِ من بودند اوشانان! آنقدر که از همان وقت تا الان، من هی منتظر بودم تا دوباره عید شود و جبران کنم آن تأخیر و تقصیر ِ پارسال را.
همین منٍ ساده در 08/08/05 گفت:
آداب وروسومتو انجام بده، خوبهفقط برای من نفرست
واصح در 08/08/05 گفت:
عید دیدنی؟؟؟ سال تا سال خبری نمی گیرند و فقط یک بار در دوازده روز اول سال به یاد وجود آدم می افتند. ناخوشایند!!!