چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

چهارم؛ آداب و رسوم نوروزیِ من!

نسبت به عید نظر خوبی ندارم؛ تبریکهای زیادیِ الکی و روبوسیهای مُکرّرِ ناخواسته! فقط اینکه دوست داشتم، از همان اوّلین عید دانشجویی‌ام، برای بچههایی که هماتاق بودیم در خوابگاه، یکی دو نفر دیگر از همکلاسیهام، چند نفری از استادهایم و دوستی ناشناس! کارت‌‌پستا بفرستم و می‌فرستادم. انگاری سنّتِ من شده بود این کار تا همین پارسال که با عالم و آدم لَج کرده بودم و دیگر برای هیچ‌کسی کارت و تبریک نفرستادم و یکی، دو ماه بعدتر، وقتی که رفته بودم دانشکده، آن استادهای مهربان یادم آوردند که امسال خبری نبود از آن شعرها و کارت‌ها و تبریک‌های همیشه و اینکه همگی کلّی نگران شده بودند چه بلایی سر ما آمده که ترکِ سنّت کرده‌ایم و نمی‌دانید چقدر حس خوبی بود همین‌که به یادِ من بودند اوشانان! آن‌قدر که از همان وقت تا الان، من هی منتظر بودم تا دوباره عید شود و جبران کنم آن تأخیر و تقصیر ِ پارسال را.

۲ دیدگاه نوشته شده است! »

  1. همین منٍ ساده در 08/08/05 گفت:

    آداب وروسومتو انجام بده، خوبهفقط برای من نفرست

  2. واصح در 08/08/05 گفت:

    عید دیدنی؟؟؟ سال تا سال خبری نمی گیرند و فقط یک بار در دوازده روز اول سال به یاد وجود آدم می افتند. ناخوشایند!!!

دیدگاه خود را ارسال کنید