چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

نهم؛ دربابِ دوستی و دشمنی


امسال، کلن مورد بازنگری قرار گرفت تمام ایده‌ها و تصوّرات سابق بر این ِ من درباره‌ی دوست و دوست داشتن. چرا که، انگاری نسل ِ امروز بشر اصلن قادر نیست به دور از حساب و کتاب رفاقت کند و این بی‌چشم‌داشت‌ خاطرخواهِ خوبی‌های دیگران بودن بس که هنجار نیست، هی درد می‌زاید در قلب آدمی و بیشتر ِ مردمان طالب کسی یا چیزی هستند که قادر باشد نیاز و خواست آنها را برآورده کند و بیشتر شباهت داشته باشد به ایشان و نه اینکه خودش باشد با شخصیتی متفاوت و دنیایی مجزا! هرچند من نیز در این مدّت پُر شده‌ام از فکرهای پَست. بس که آدم ناجور خورد به تور ِ ما؛ از ظاهرن مذهبی نشانِ مُهر و سجده بر جبین مانده تا فرهنگی متشخص و همین بچه قرتی‌های سوسولِ مُرفه بی‌درد!!!  نتیجه‌ هم چیزی نبود مگر بی‌اعتمادی کمی تا نسبتی جدی ما در برابر دیگران از هر جنس و نوع! گیرم یادمان داده بودند مردم بیشتر قابل اعتمادند تا غیرقابل ‌اعتماد و اکثرن دوست هستند تا دشمن! فعلن ما به ساز خودمان می‌رقصیم و به خواستِ دل‌مان رفتار می‌کنیم با بی‌خیالی محض نسبت به مذهب و اخلاق و جامعه و ملّت و … حتّا شما دوست عزیز! (:

۳ دیدگاه نوشته شده است! »

  1. خیاط در 08/08/05 گفت:

  2. همین منٍ ساده در 08/08/05 گفت:

    دوست که نمی شناسم ، ولی آدم نامرد تا دلت بخواد توی این سال شناختم. اگه خواسته باشی به توهم نشونیشو میدم که سراغش نری

  3. واصح در 08/08/05 گفت:

    خودت را جای کسی بگذار که بعد از سی و خورده ای سال به چنین نتایجی برسد! آدمیزاد هم اینقدر عقب؟! (با خودم بودم)

دیدگاه خود را ارسال کنید