پنجم؛ I am blackboard
اصولن، توی خون ما نبود این قرتیبازیهای کلاسهای فوق برنامه که بخواهیم مثلن پول داده باشیم، سر کلاسی برویم تا چیزی را یاد بگیریم!!! در همهی این عمر پُربرکتمان، هر باری هم که برخلافِ این ذاتمان عمل کردیم فقط پول و وقتمان حرام شد و هر چه بود، مثلن خیاطی، خطاطی یا آموزش سهتار، نیمه و نصفه رها کردیم آن را و بیخیال! با این اوصاف، دیگر شرطی شده بودیم و دور هر نوع کلاس آموزشی را خیط کشیده بودیم به چه ضخامت! منتها، اوایلِ پارسال نمیدانم چطور مِطور شد که خدا زد پس ِ گردنمان و از شدّت بیکاری و بیعاری رفتیم و در این آموزشگاه زبان ثبتنام کردیم بلکه هم I can speak English! بشویم. در کمال تعجب، ما تاب آوردیم و تحمّل کردیم و علاقه نشان دادیم و فسفر سوزاندیم و ای! گوش شیطان کَر و چشم او هم کور! به نتایجی هم رسیدهایم و کلن اصرار داریم مدارج عالیه را طی کنیم بس که شیرین افتاده است به کام ما بلدی این زبانِ بیگانه!
واصح در 08/08/05 گفت:
You "have" a blackboard and write on it with your white chalk
سفید و روشن مثل دل پاکی که داری.