چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

+ من آدم برند و مارک نیستم. اصلن بلد نیستم چه‌طوری می‌شود بابِ پسندِ دیگران شیک بود و متشخّص به‌نظر رسید. ادا و اطوارِ خودم را بیش‌تر دوست دارم. همین که عاشق بدلیجاتِ زیرهزارتومن هستم و دلم می‌آید بی استخاره بیست و پنج هزار تومان بدهم «هزار و یک‌شب» را بخرم، امّا برای آن مانتو خوشگله توی میدان ولی‌عصر هی باید دل دل کنم. برای همین وقتی صاحابِ نمایش‌گاه تأکید می‌کرد که جواهرات چوبی‌شان تک است و عمراً اگر لنگه‌اش در دنیا پیدا شود! من با خودم تصوّر کردم چه لذّتی دارد این‌جور پُزیدن؟‍! مخصوصاً با آن نرخ‌های نجومی که نوشته بودند کنار هر کدام از آن گوش‌واره و دست‌بند و آویز و انگشترها. قبول، طرح و ایده‌ی جالبی بود این‌جور جواهر. من که عاشقِ رنگِ چوب‌هایی شدم که از آن‌ها استفاده شده بود برای نگین انگشتر و پلاکِ آویز و … نام‌گذاری جواهرات را هم دوست داشتم که با تأکید بر ا.رو.تیک‌وارگیِ جواهرها انتخاب شده بود. مثلاً یک سرویسِ آویز و انگشتر و دست‌بند بود که برای‌شان اسم گذاشته بودند: بهانه، دانه و جوانه. جدای قیمت، (که عمراً اگر من ۲۰۰ – ۳۰۰ هزار تومان پول بدهم بابتِ یک انگشتر چوبی! گیرم، به قدر دو ارزن نقره هم قاطی‌اش باشد!) مشکل عمده‌ی این جواهرات همان تأکید بر ا.رو.تیک‌وارگی بود. من که برای آویزان کردن یک تنِ برهنه‌ی چوبی با فرورفتگی و برجستگی‌ِ لازم از خودم معذوریت دارم. شما را نمی‌دانم.

+ درباره‌ی نمایش‌گاه عکس‌های پانوراما نوشته بودم قبلن. دی‌روز خودم هم رفتم و عکس‌های محمّد و حنیف را دیدم. حدود ده تا عکس بود در قطع خیلی خیلی بزرگ. موضوع عکس‌های‌شان این‌طوری بود که محمّد تمرکز کرده بود روی تهران و حنیف رفته بود تا شیراز؛ کاخ تچر، تخت جمشید و مسجد نصیرالملک و …. این‌جا می‌توانید مقادیری از عکس‌های پانوراما را تماشا کنید که از سطح شهر تهران گرفته شده است. البته، به شما اطمینان می‌دهم هیچ عکسی در این سایت به‌قدر عکس‌های محمّد باشکوه و پُرجلوه نیست. عکسِ حنیف از مسجدِ نصیرالملک با درخت و برفِ محمّد را دوست داشتم. عکس مسجد یک‌جور آرامش و امنیّتِ دل‌چسب را تداعی می‌کرد انگار نمایشِ یک حضورِ خاصِ مطمئن. مثل این‌که یکی آدم را سفت و سخت در آغوش گرفته باشد و از هر چی هول و هراس دور شده باشد. عکس محمّد امّا برعکس، درخت و برف را می‌گویم. به نظر من این عکس بیانِ یک‌نوع سکوت بود محضِ انعکاسِ عمیق‌ترین لحظاتِ تن‌هایی آدمی، یک‌جور خلاء بی‌پایان که خلاصی از آن محال باشد و تو ناگزیر به آن دل داده باشی و با همه‌ی این رنج، راضی باشی.

۱۲ دیدگاه نوشته شده است! »

  1. وحید در 10/03/04 گفت:

    خیلی ها بیشتر از اینا میدن بابت این چیزا ! که بعدا بگن چوبش رو از درخت شاهزاده تانزانیا تو بوداپست!!! فرستادن برای طراحش 😐

  2. محمّد در 10/03/04 گفت:

    نمایشگاه جالبی بود. عکسا هم شفاف و زیبا بودن. منو یاد اون عکس ماسوله انداخت که زیر برف بود…
    کاش میشد یه جوری یه نگاه دیگه ای از منظره ها رو هم به تصویر میکشیدن. چیزی که با نگاه عادی به چشم نمیومد. مثلا اون عکسایی که از افغانستان گرفته بود و پر بود از مشکلات و مسائل دیگه ی اجتماعیشون…

  3. مهشاد در 10/03/04 گفت:

    besssyaar movafegh

  4. آسا در 10/03/04 گفت:

    🙂

  5. راد در 10/03/05 گفت:

    از عمق شهر چه خبر؟

  6. شادی در 10/03/05 گفت:

    اخ اخ اخ…..منم عاشق بدلیجاته زیر هزارم…..:)…

  7. کلبه دنج در 10/03/05 گفت:

    خداییش بین همین چیزهای بدلی و چه می دانم لوازم فروش های دم دستی و چیزهایی که دستفروش ها در بساط دارند، خیلی چیزهای جالب تر و قشنگتری پیدا می شوند که به قول شما هزارتا برند و مارک معروف و فلان با آن قیمت نجومی شان نمی کنند.

    چوبی خریدی؟
    از آن هایی که معذوری نخریدی؟

  8. چهار ستاره مانده به صبح در 10/03/05 گفت:

    من رو مچاله کنی، پنج هزارتومن درنمی‌آد ازم، اون‌وقت ۲۵۰هزارتومن بدم انگشتر چوبی بخرم؟ :))

  9. کلبه دنج در 10/03/05 گفت:

    اون عکس هایی که رفتید دیدید و در آن سایت به اندازه محمدش با شکوه نبود کجاست؟ تا کی است کلاً؟
    خوب تک خوری کردن عکس ها که نمی چسبد. دندان بچه تان کج در می آید.

  10. چهار ستاره مانده به صبح در 10/03/05 گفت:

    خُب، روز آخرش بود. قبلن نوشته بودم درباره‌اش. تک‌خوری یعنی چی. بعدم بچّه‌ی خودت فیلان. آها.

  11. کلبه دنج در 10/03/05 گفت:

    آدرس رستوران خیابان جم را هم با کمی توضیحات مربوطه، در آخرین کامنت همان پست گذاشته ام.
    😉

  12. چهار ستاره مانده به صبح در 10/03/05 گفت:

    ممنونم. رؤیت شد. ایشالا یه روز بریم و حالش رو ببریم ما هم.

دیدگاه خود را ارسال کنید