«هرگز نباید از کسی چیزی بخواهی.هرگز.
مخصوصاً از آنهایی که از تو قدرتمندترند. اینگونه افراد به دلخواه خودشان پیشنهاد کمک میکنند.»*
ولله، زبانم نمیچرخد که بگویم آقای «بولگاکف». چهطور است به اسم کوچکصدایش کنم، آقا میخائیل! آقا میخائیل مردِ کاردرستی بود. میپرسید از چه رو؟ ازاینرو که دوازده، سیزده سال نشسته کنجِ خانهاش، نان و ماستش را خورده و قصّهاش را نوشته است. واقعن؟ من چه میدانم. شاید هم مثل ما حتّا یک کنجِ ناقابل نداشته یا برعکس، روزی نبوده در زندگیاش که بی پلو و بوقلمونشب شود! امّا واضح و مبرهن است در هر حال و احوالی که بوده، قصّهاش را نوشته و چاپ کرده و گل هم کاشته است.
میگویند همآن شبی که کتابش چاپ شد، بیست و ششهزار نسخهاش به خارج صادر میشود و باقی نسخههایی هم که در داخل کشور توزیع شده بود، به صبح نکشیده تمام میشود.در هماین راستا، کتاب از بازارِ سیاه سر درمیآورد و با قیمتی گزاف خرید و فروش میشود، صدبرابرِ قیمتِ پشتِ جلد! باورتان میشود؟ خارج است دیگر.
حالا کتاب چی بود؟ «مرشد و مارگریتا»**؛ یک رُمانِ کلفتِ پُرحجم با سه قصّهی تو در تو است دربارهی حضرت ابلیس و دارودستهی شیطانیاش، که به خطهی روسیه نازل شدهاند، و یکسری مرد و زنِ اهل هنر و ادبیات را خفت میکنند به قصدِ گمراهی. اینقدر پلیدوار!
البته علاوهبر قصّهی ابلیس، یک داستانِ دیگر هم در این رُمان است که زمان آن برمیگردد به اعماقِ تاریخ، وقتِ تصلیبِ مسیح. این داستان را مردی نوشته که سودای نویسندگی دارد و یکی از شخصیّتهای اصلیِ رُمانِ آقا میخائیل است. اسمش؟ راستش، زنی که عاشقِ اوست صدایش میزند «مرشد» و آن زن؟ خُب، «مارگریتا» است دیگر.
میگویند آقا میخائیل شخصیّتِ مارگریتا را از روی زن سوّمِ خودش ساخته است. راست و دروغش را نمیدانم، امّا در داستان، مارگریتا همسر مرد دامپزشکیست و زندگیِ مرفهای دارد، ولی نه بیدرد! دردش چیست؟ دردِ بیعشقی. تا اینکه یکروزِ افسردهطور، وقتی با یک دسته گل همیشهبهار در خیابان قدم میزند با مرشد آشنا میشود و بعد، یک زندگیِ خفنِ مخفی را آغاز میکند و ….
ابلیس ِ آقا میخائیل هم پروفسوریست به نام «ولند» که با همراهی دارودستهاش (یک گربهی سیاه با دو مرد؛ یکی لاغر که عینک پنسی دارد و دیگری، چهارشانه با کلاه شاپو) شهر را بههم میریزند و ماجراهایی را باعث میشوند که در عینِ فانتزی، نقدی هستند بر شرایطِ فرهنگی و هنری و ادبیِ مسکو در زمانِ حکومتِ استالین.
میگویند آقای میخائیلِ رُمانِ «مرشد و مارگریتا» را تحتتأثیرِ «فاوست» نوشته و بعد، من یکجایی خواندم که «سلمان رشدی» هم «آیههای شیطانی»اش را تحتتأثیرِ «مرشد و مارگریتا» نوشته است!
* ص ۳۱۴
** ترجمهی عبّاس میلانی. تهران: فرهنگ نشر نو. چاپ نهم: ۱۳۸۸٫ ۴۴۳ صفحه. قیمت ۷۵۰۰ تومان
+ مرشدی برای تمام فصول یا درس های بولگاکف به مایی که غر میزنیم.
نگار در 10/10/24 گفت:
من …دست خودم نبود به خدا اما عاشق ولند شدم!مرشد و مارگریتا محشره!