برای تو
هراس از دست دادنت
لیوانیست که ناگهان از دست میافتد
گلدانی سفالیست
که در جایش محکم است
تکانش میدهی که نیفتد
از دست میرود
هراس از دست دادنت
هزار دره در درون دلم باز میکند
سفالهای تکهتکه
– مثل بغض –
در اعماق دره میشکنند
هراس از دست دادنت
مادیان سیاهی است
که ناگهان بخار میشود و
دشت را
تاریک میکند
هراس از دست دادنت
مشقهای شب عید است
تمام نمیشود
و تعطیلات کودکانه را
تا روز سیزدهم
سیاه میکند
«حافظ موسوی»