برایم کتاب و کارتپستال خرید و عینکی که میخواستم، سفارش داد. گفتم شمع و کیک هم نمیخواهم. همینکه برویم کتابفروشی و بعد، کباب بناب بخوریم مشتیتر است و بیشتر خوشم میآید. خواستم دیشب را فراموش کنم و فکر نکنم چقدر غمانگیز است که اینهمه آزارم میدهند تا خوشحالم کنند.
حالم؟ زخمی و خستهام. خشم و کمی سردرگمی و گاهی هم احساس خاکبرسری دارم. شکمم که دارد گنده میشود هیچ! رگهایم هم دارد بنفش میشود. برای همین پیش میآید که از خودم بپرسم داری سقوط میکنی؟ و خودم را میبینم که دارد میدود. از فصلهای رفته و برفهای نیامده میگذرد و همچنان به جایی نمیرسد. فقط شببهشب درازبهدراز میافتد کنار هولدرلین و از چشمهایی میگوید که او را نمیبیند. دلهایی که او را نمیخواهد. فردایی که او را دربرنمیگیرد.
خودخواهی و زیادهخواهیام نمیگذارد آرام بگیرم و به روالِ معمولیِ زندگی عادت کنم. همین دیدوبازدیدهای شبانه و حرفهای صد تا یک غاز زنانه یا لبخندهای زورکی و تعارفهای الکی. هنوز تخس و سرکش، شکننده و عجیبام. برای همین پیش میآید که از خودم بپرسم داری سقوط میکنی؟ و خودم را میبینم که دارم میدوم. میدوم تا برسم.
به خودم که فکر میکنم یاد وقتی جایی کسی در بیستوسه سالگیام میافتم و توی دلم ذوق میکنم بهخاطر خودم. میدانم که هنوزم بلدم شجاع باشم و برای همین است که امشب، دلم میخواهد سیوسهسالگیام پر از خطهای پایان باشد. پر از رسیدن. پر از شادی. پر از عشق.
خلاصه، تولدم مبارکم باشد و زندهباد سیوسه سالگی!
* شهیار قنبری
هولدرلین در 15/01/31 گفت:
وقت ِ خوش ِ تو
وقت ِ خوش ِ من
وقت ِ خوشبختی مبارک
سورمه در 15/01/31 گفت:
عزیزم
تولدت خیلی مبارک باشه. روزهای شاد برات آرزو می کنم. بوس
*
*
*
*
چهار ستاره مانده به صبح: مممنونم عزیزم :* همیشه شاد و سلامت باشی.
نوشا در 15/01/31 گفت:
سی و سه سالگیت مبارک رهرو شجاع . لحظه هایت پر از عشق پر از پویایی سرشار از زیبایی.
*
*
*
*
چهار ستاره مانده به صبح: ممنونم نوشا جان :* کاش شجاع باشم و زندگیام رو با عشق و پویایی و زیبایی بگذرونم همیشه.
ساناز در 15/02/01 گفت:
تولدتون مبارک
*
*
*
*
چهار ستاره مانده به صبح: ساناز عزیز. ممنونم از محبتت.