چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

:: «دهان قفل و رنج پنهان و مُهر سکوت بر لب که دنیا بی‌مقدار است و انسان پست.»

:: «هجوم خیال دیوانه‌ام نمی‌کند، دلتنگم می‌کند.»

:: «دلش می‌خوست خردمند باشد، اما خردمندی به تصمیم نیست.»

مسعود کیمیایی، صفحه‌ی ۵۴، ۵۶ و ۸۶

«برو عقبِ ثریا. اون بمیر نیس. بعضی از زنا مردن بلند نیستن، فقط یدفه به امر خدا می‌میرن. اما کشتنو خوب بلدن. بعضی‌ام برعکس، جز خوبی و پاکی و روزی صد دفه مردن چیزی بلد نیستن. عین مادرت طلعت.»

مسعود کیمیایی، صفحه‌ی ۵۲

«گوش کن، این حرفی که بهت می‌زنم جواهره – از یه کامیون پرونده در اومده و شده تجربه. خیلیا هسن که چه زن، چه مرد، خیال می‌کنن عاشقن. اما به هم معتاد شدن، عین مخدر. همدیگرو باید ببینن، مرافه کنن، قهر کنن، آشتی کنن، و اسمشو بذارن زندگی عاشقانه. اما به همه‌ی اینا و خودشون معتادن. این‌که نمی‌تونن از هم دور بشن، از اعتیاد به همدیگه‌س. خمار هم می‌شن و درد می‌کشن.دردشم درد عشق نیس، درد خماریه. زودم این خماری نشناخته‌رو ازدواج می‌دونن، این‌جاست که می‌بینن روز و شب با هم دعوا دارن، چشم دیدن همدیگه‌رو ندارن، اما نمی‌تونن دور از هم باشن. می‌ذارن چی؟ پای عشق.»

مسعود کیمیایی، صفحه‌ی ۴۱

«نه این‌که ثریا زن بدیه و بابات فرشته‌س. ثریا سرراست‌تر از باباته – ثریا هیچ‌کسی رو نداره. زن تو جمهوری اسلامی یه کارایی رو نمی‌تونه بکنه. درجه‌ی سرراستیش کمتر، کلکش بیش‌تر. زن بی‌کس اگه بخواد زندگیش بچرخه، یه‌جوری باید بره سراغ خلاف. این خلاف، تو اشراف یه‌ جوره، تو ما یه‌ جوره، تو شهرستانیا یه جوره. ثریا خوشگل و زبله، حالا رحیم گرفتار اون می‌شه؟ خب، بازار کلک راه می‌افته.»

مسعود کیمیایی، صفحه‌ی ۲۲

«از شهربانی منو فرستاده بودن آگاهی. کارآگاه خوبی شدم. کارم کشف جرم بود بعد از جرم. مث این‌که بگن ژنرال در عقب‌نشینی؛ اول همه می‌خندن. اما اگه معنی‌شو بفهمی خیلی توش نکته‌س. یکی از مهم‌ترین درسای دانشکده‌ی جنگه، عقب‌نشینی درست و بموقع بهتر از حمله بی‌موقعس. بی‌موقع یعنی بی‌نتیجه، حمله‌ی بی‌نتیجه با خودش مرگ نفر، مرگ سلاح، مرگ روحیه‌ی دسته‌جمعی، که از همه بدتره، می‌آره.»

مسعود کیمیایی، صفحه‌ی ۲۰

«بدتر از همه، بدتر از همه‌چیز، زندگی بدون نوشتن است.»

«همیشه بازگشتی، بهبودی، نگرش جدیدی هست. پس منتظر می‌مانم.»

«می‌توانم انتخاب کنم که فعّال و پر جنب‌وجوش و شاد باشم یا منفعل و بدبین و افسرده، یا حتّی با تعلیقی میان این دو حالت خود را آزار بدهم.»

«در نهایت مهم‌ترین هدفم این بود: یاد گرفتن این‌که در برابر غرغرها و گلایه‌های زمخت آدم‌ها چگونه رفتار کنم، توهین‌ها را چگونه پس بزنم، چگونه باشان مثل خودشان تا کنم.»

پل استر (Paul Auster)

«هیچ‌ یک از استبداد‌ها اشتباه نکرده‌اند: نوشتن و خلق داستان‌ها در ورای ظاهر بی‌آزار خود، روشی برای تجربه‌ی آزادی و دادخواستی بر علیه همه کسانی – چه مذهبی و چه لائیک – است که خواستار برانداختن‌شان هستند.»

ماریو بارگاس یوسا