چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

درست که فکر می‌کنم
می‌بینم بلاهایی که توی زندگی سر من آمده است
از همان اختراعات اولیه‌ی بشر بوده است،
فکر، رؤیا، خواب، زبان و خط.*

دارم تمیزکاری می‌کنم، جمع‌وجور کردن ریخت‌وپاش‌هایم از روی زمین و گردگیری کتاب‌هایم. یک‌سری کتاب دارم که بی‌جا مانده‌اند و کنار دیوار ردیف شده‌اند روی هم. لابه‌لای‌شان کاغذهای کاهی و روزنامه است با فاکتور کتاب‌فروشی‌ها؛ شهر کتاب، نیک و …. نیّت‌ام به نظافت نبود. دنبال کاغذی می‌گشتم که طرح داستانم را روی آن نوشته بودم و حالا پیدایش نمی‌کردم. کتاب‌ها را زیر و رو کردم و باطله‌های به‌دردنخور را جدا کردم. باقی کاغذها را مرتب کردم توی سبد. حالا لابد کتاب‌ها خوش‌حال بودند که از آن وضعیتِ شلخته‌ی قبل درآمده‌اند. البته، من هم خوش‌حال بودم. نه، طرح داستانم را پیدا نکردم و مجبورم دوباره بنویسمش. امّا، کتابِ هادی خورشاهیان را پیدا کردم که نمی‌دانستم کجا گذاشته بودمش و دلم می‌خواست این‌جا درباره‌اش بنویسم.

هادی خورشاهیان را چندباری دیده‌ام. اوّلین‌بار توی یکی از نشست‌های نقد آموت که درباره‌ی مجموعه داستان‌های خورشاهیان بود و زنش، لیلا عباسعلیزاده. از او خوشم آمده بود، برای این‌که شوخ بود و خوش‌اخلاق، با موهای جوگندمی و البته، شاعر هم بود. گیرم من هنوز هیچ شعری از او نخوانده‌ام و البته، داستان‌های کوتاه آن کتابش، یعنی از خواب می‌ترسیم را هم دوست نداشتم. بعد از چند ماه، یادم آمد که تابستانِ پارسال کتابی خوانده بودم که نویسنده‌اش همین آقای خورشاهیان بود. داستان بلندی بود برای نوجوانان که کانون چاپ کرده بود، پلاک ۶۱. تِم داستان دفاع مقدّسی بود و از همه‌ی قصه‌اش، یک صحنه‌ی خداحافظیِ مردِ مبارزِ داستان با زنش را دوست داشتم که توی ایستگاه قطار اتفاق می‌افتاد و عاشقانه بود و پُرغم.

این‌ها را می‌گویم که برسم به آخرین کتابِ خورشاهیان برای بزرگ‌سالان، که رُمان است و اسم عجیب و غریبی دارد؛ من هومبولتم

تا وقتی‌که نقل‌قولِ پشت جلد کتاب را نخوانده بودم، نمی‌دانستم هومبولت یک فیلسوف است و خیال می‌کردم، غولی، دیوی، چیزی باشد. پشت جلد به نقل از ویلهلم فون هومبولت نوشته‌اند؛ «انسان عمدتاً با موضوعات زندگی می‌کند و حتی احساس و رفتار او بستگی به تصوراتش دارد. او موجود منحصر به فردی است که زبان، احساس و رفتار را به او، یا برای او انتقال می‌دهد.»

و امّا رُمان. من هومبولتم از فصلی آغاز می‌شود که اسمش را گذاشته‌اند فصل سفر و مقدمه‌ای‌ست درباره‌ی ماجرای قصّه که قرار است از فصل اوّل به بعد روایت شود و خواننده را با خودش درگیر کند. راوی جوان روزنامه‌نگاری است به نام بردیا که با اسم مستعار هومبولت می‌نویسد. زن دارد و کم‌کم خیال می‌کند دختری هم دارد. او برمبنای فرض‌ها و تصورهایش زندگی می‌کند و دوست دارد به همه‌چیز از زاویه‌ی فلسفه نگاه کند و زبان‌شناسی. من هومبولتم یک داستانِ پست‌مدرن است که از ذهنیّات و درونیّاتِ راوی می‌گوید و پُر از پریشانی و سرگردانی‌ست. جالب این‌که من وقتِ خواندن کتاب اصلن گیج نشدم. هی هم فکر کردم چه همه چیز خوب است. چه قشنگ. ئه. به.

البته، در دو فصل از کتاب به جای نثر باید شعر بخوانیم که من نخواندم. هیچ اشکالی هم پیش نیامد. اضافه بود اصلن. فصل دهم کتاب، یعنی مکالمه‌ی تلفنیِ راوی با معشوقه‌ی قبلی‌اش، را هم دوست نداشتم. یک‌سر دیالوگ است و نفهمیدم اصلن چرا نویسنده این مریم را وارد قصه می‌کند؟

خیلی دلم می‌خواست سیاسی بودم و یا فوتبالی و کمی حوصله داشتم آن وقت کلّی حرف‌های دیگر بود که باید درباره‌‌ی این کتاب می‌نوشتم و حالا نمی‌نویسم. فقط دوباره پیش‌نهاد می‌کنم کتاب را بخوانید.

مرتبط؛

به علاوه‌ی؛

+ شهرستان هومبولت
+ «هدیه هومبولت» نوشته‌ی «سال بلو»

*از صفحه‌ی ۶۸ کتاب. البته، توی شناس‌نامه‌ی کتاب نوشتند: «تمام حقوق محفوظ است. هیچ بخشی از این کتاب، بدون اجازه‌ی مکتوب ناشر، قابل‌تکثیر یا تولید مجدد به هیچ شکلی، از جمله چاپ، فتوکپی، انتشار الکترونیکی، فیلم و صدا نیست. این اثر تحت پوشش قانون حمایت از مؤلفان و مصنفان ایران قرار دارد.» الان لابد من تحت تعقیب‌ام؟!

** من هومبولتم، هادی خورشاهیان. تهران: کتاب‌سرای تندیس، چاپ اول، ۱۳۹۰٫ قیمت ۲۸۰۰ تومان. ۱۲۷ صفحه.

کابوس*را توی بی‌آرتی می‌خواندم، سرپا. این‌قدر جذّاب بود؟ بیش‌تر دل‌ام می‌خواست شباهت‌های آن را با ناتور دشت کشف کنم. بد این‌که کتاب سالینجر را ندارم و ورژنِ صوتی‌اش را گوش کرده‌ام و حالا نمی‌توانم نمونه‌ بیاورم و مطمئن اظهارنظر کنم که شخصیّت اصلیِ  کتابِ سیامک گلشیری کپیِ ایرانی ِ هولدن است.

توی بی‌آرتی، کتاب‌ام با موج زنانِ همیشه پُرحمله چندباری لای دست و پا ماند و حالا نگاهش کنید، یک‌جورِ زخمیِ بدبختی شده است کاغذِ جلدش.

گفتم که شخصیّتِ اصلیِ رُمان شبیه هولدن است با این فرق که اسمش کامران است و کلاس دوّم، سوّم دبیرستان. زمانِ داستان وقتِ امتحانات است، خرداد به گمان‌ام. راوی اوّل شخص است و داستان به زبانِ عامیانه‌ی لات و لوتی روایت می‌شود. منهای غلط‌های تایپی، مثلن «گذاشته» را از اوّل تا آخرِ کتاب نوشته‌اند «گذوشته» که من نمی‌دانم کی با چه لهجه‌ای این‌طوری «الف» را «او» ادا می‌کند. البته من که نمی‌توانم این کلمه را بخوانم؛ چه با تلفظ «او» یا احیانن «واو».

نویسنده جدای دغدغه‌های پسرهای نوجوان درباره‌ی درس و آینده و عشق و سیگار و فلان، درباره‌ی گوشه‌هایی از زندگی لات‌های جوان‌مرد و ناجوان‌مرد جنوب‌شهری می‌نویسد؛ از رفاقت‌های بی‌شیله‌پیله تا نارفیقی‌های پُررنج و زجر. خُب، این‌ها خواندن دارد؟ به‌نظر من برای آدم‌هایی به سن و سالِ راوی بد نیست؛ هفده، هجده‌ساله‌ها. الان دارم فکر می‌کنم آدم‌بزرگ‌ها به چه بهانه‌ای می‌توانند این کتاب را بخوانند؟ هیچی به ذهن‌ام نمی‌رسد. به‌نظرم فضای داستان تکراری بود. آدم‌هایش هم.

*مؤسسه‌ی انتشارات نگاه، ۱۳۷۹، ۲۱۶ صفحه، قیمت ۱۰۰۰ تومان.

مرتبط؛ درباره‌ی باقی کتاب‌های این نویسنده در چهار ستاره مانده به صبح

+ مهمانی تلخ (رُمان) + عنکبوت (مجموعه داستان) + نفرین‌شدگان (رُمان) + اندوه عیسی (ترجمه) + چهره‌ی پنهان عشق (رمان)

این‌طوری که می‌گویند رُمانِ رهای عشق* دارد خوب می‌فروشد. کم‌قیمت هم نیست؛ ۷۰۰۰ تومان. چند صفحه است؟ سیصد و شصت و چند. نویسنده‌اش هم مثل فهیمه رحیمی یا نسرین ثامنی اسم‌درکرده نیست. اسمش آناهیتا آذرشکیب است و توی شناس‌نامه‌ی کتاب نوشته‌اند متولّد ۱۳۶۶ است. ماجرای داستانش چیست؟ قصّه درباره‌ی دختری است به نام «رها رادان» که نقش آدمِ عاشقِ رُمان را بازی می‌کند و بعد از کلّی غم و غصّه دار فانی را وداع می‌گوید، ناکام. راوی دانای کل است و بخش‌هایی از قصّه را از زبانِ رها می‌خوانیم و درواقع، خاطرات اوست که توی دفتری نوشته و حالا، به دست برادرش افتاده است. زبانِ داستان عامیانه است و ماجراهای کتاب شبیه بیش‌تر رُمان‌های عامه‌پسند است با همان فراز و فرودها؛ عاشق مُصر و معشوق سنگدل. زن‌بابای وحشی و خواستگار روانی و …. بیش‌ترین بخش قصّه در فضای دانش‌جویی می‌گذرد، توی خواب‌گاه دخترانه‌ای در کاشان و تا دل‌تان بخواهد داستانِ زندگی دخترهای مختلف در حاشیه‌ی زندگیِ قهرمان روایت می‌شود، همگی هم بدبختِ توسری‌خورِ بی‌چاره.
این رُمان نه فصل دارد با عنوان‌بندیِ شاعرانه‌ای که ربطی ندارد به متن و زبانِ اثر. مثلن؟ مثلن عنوان فصل سوّم این است: «از تاریکی آدم‌ها، نه! از خاموشی نگاهت می‌ترسم» و یا فصل چهارم؛ «غم‌هایت را چون دانه‌های تسبیح به بند می‌کشی».
کتاب را بخرید؟ من نمی‌دانم. بستگی دارد اهل خواندنِ رُمان عامه‌پسند باشید یا نباشید؟ اگر اهلش هستید که دیگر به نظر من چی کار دارید؟ بروید رهای عشق را بخرید و بخوانید و خوش بگذرانید. والا.

این‌جا می‌توانید متن گفت‌وگوی حورا نژادصداقت‌ را با نویسنده‌ی کتاب بخوانید. نویسنده هم مثل قهرمانِ رُمان درس حقوق خوانده و یک ترم را در شهرستان گذرانده و مقیم خواب‌گاه بوده است، منتها به جای کاشان، در سمنان. این‌جوری هم که درباره‌ی خصوصیّات اخلاقی‌اش می‌گوید، آدم می‌تواند نتیجه بگیرد که رها را از روی خودش نوشته است.

*چاپ اوّل ۱۳۸۹، نشر آموت.

می‌رفتم سرکار و دوباره افتاده بودم توی رفت و آمدهای اجباریِ کرج تا تهران، روزهای ماه بهمن و اسفند را می‌گویم. به عادتِ سابق توی این فاصله تا برسم به مقصد، کتاب می‌خواندم و خُب، خیلی هم کتاب خواندم و حتّا کتاب‌هایی که خیال می‌کردم دیگر نمی‌خوانم.

وقتی چهره‌ی پنهان عشق را دست گرفتم، فرض را بر این گذاشته بودم که یک رُمانِ عشق و عاشقی‌ست. بود؟ نه. فقط ردّپایی از عشق بود که از میانِ زندگیِ آدم‌های قصّه می‌گذشت، کم‌رنگ. راوی مرد جوانی بود به نام «پیام سپهری»؛ پول‌دار و مهندس، ولی داغون که تن‌ها زندگی می‌کرد و نامزدی هم داشت، رعنا. داستان از وقتی شروع می‌شود که صبح است و پیام توی رخت‌خواب و تلفن زنگ می‌خورد. یاروی پشت خط کیست؟ رعنا و بعد می‌فهمیم این دوتا، دیشب توی مهمانیِ خانه‌ی رعنا دل‌خور شده‌اند از هم و حالا پیام یک‌جوری دل‌شکسته بود و عقب‌کشیده، رعنا هم دل‌گیر و کفرش‌درآمده. قضیه کِش می‌آید تا … چه‌جوری کِش می‌آید؟ نویسنده یک‌سری شخصیّت‌های دیگر مثل سهراب و گل‌مریم (زن و شوهر سرایدارِ پیام) یا (الیاس و بلقیس پدر ِ مادرِ گل‌مریم) با دو (مثلن) مأمورِ پلیس را وارد داستان می‌کند و ماجرا پشتِ ماجرا اتّفاق می‌افتد. حالا ماجرا که می‌گویم ذهن‌تان نرود تا سرگذشت تام‌سایر یا هری‌پاتر. داستانِ این کتاب خیلی رئال است و درباره‌ی زندگی معمولی با آدم‌های معمولی. یعنی قصّه قهرمان ندارد و نویسنده از هیچ حادثه‌ی عجیب و غریبی سخن نمی‌گوید. او فقط یک ماجرای عادی را تعریف می‌کند و شک و تردیدهایی را درباره‌ی آدم‌های قصّه‌اش به‌وجود می‌آورد و بی‌آن‌که جواب روشن و شفافی در اختیار خواننده بگذارد، او را با خاطره‌ای از یک داستان تن‌ها می‌گذارد تا خودش کشف کند و اگر توانست، قضاوت کند و نتیجه بگیرد.

سیامک گلشیری در این کتاب مدّت زمان محدودی از یک روز را برای روایت انتخاب کرده و این موضوع باعث شده تا مثل رُمان نفرین‌شدگان به پُرگویی نیفتد. با این‌که چهره‌ی پنهان عشق سوژه‌ی منحصربه‌فردی ندارد، امّا ساده‌نویسی و شخصیّت‌پردازی خوب باعث شد تا من بخواهم قصّه را تا پایان دنبال کنم و خُب، راضی هم باشم.

راستی، گویا قرار بوده براساسِ این داستان فیلمی هم به کارگردانی مهشید افشارزاده ساخته شود که آقای ارشاد با طرح موافقت نکرده‌اند و مجوز نداده‌اند. حالا این‌که چرا؟ انگار کسی نمی‌داند. جالب این‌که ارشاداینا در سال ۱۳۸۶ چهره‌ی پنهان عشق را به‌عنوان یکی از کاندیداهای کتاب سال انتخاب کرده بودند.

دیگر این‌که، چاپ اوّل این کتاب در سال ۱۳۸۶ با قیمت ۲۱۰۰ تومان از سوی انتشارات مروارید منتشر شده، با ۱۵۲ صفحه و داستان در هجده فصل روایت می‌شود.

مرتبط؛ درباره‌ی باقی کتاب‌های این نویسنده در چهار ستاره مانده به صبح

+ مهمانی تلخ (رُمان) + عنکبوت (مجموعه داستان) + نفرین‌شدگان (رُمان) + اندوه عیسی (ترجمه)

نفرین‌شدگان* سه بخش دارد با بیست و شش فصل و سیصد و بیست و هشت صفحه.
بخش اوّل در تهران می‌گذرد، بخش دوّم در اصفهان و بخش سوّم هم دوباره در تهران.
راویِ رُمان اوّل شخص است، مرد جوانی که ادبیات خوانده است و تدریس می‌کند.
نفر دوّم داستان هم بهرام کیان است، رفیقِ هم‌دانش‌کده‌ای راوی. روزنامه‌نگار است و داستان می‌نویسد و نامزدِ معتادی دارد، هاله.
پای زنِ دیگری هم در میان است به نام رؤیا که قبل‌تر نامزد (دوست‌دختر) راوی بوده و او را قال گذاشته و رفته فرنگ و شوهر کرده و بعد طلاق گرفته و دوباره برگشته و ….
بعد راوی با رؤیا می‌روند اصفهان، خانه‌ی دوستی به نام یاسمین که شوهر دارد و مهمان‌نواز است و گرفتارِ کارهای پایان‌نامه‌اش و …
در این‌جا خواننده با جاهای دیدنی و آثار باستانی و تاریخی اصفهان آشنا می‌شود تا وقتی‌که بهرام و هاله هم به زوجِ یادشده می‌پیوندند، امّا طولی نمی‌کشد که بهرام راهی بیمارستان می‌شود محض عمل آپاندیس و …. بگذریم. چرا؟ برای این‌که می‌خواستم بگویم حتّی اگر این کتاب را توی بساطِ دست‌فروش‌های انقلاب دیدید که قیمت زده بودند ۵۰۰ تومان! اشتباه مرا نکنید. لطفن دو قدم بروید جلوتر و پیراشکی شکلاتی بخرید.

+ از این نویسنده رُمان مهمانی تلخ و مجموعه داستان عنکبوت را هم خوانده‌ام که قبل‌تر درباره‌شان این‌جا و این‌جا نوشته‌ام.

*سیامک گلشیری، تهران: انتشارات نگاه. چاپ اوّل ۱۳۸۱، قیمت ۱۶۰۰ تومان.

«سلام» خسته است. دوست ندارم قصّه‌ام را زود تمام کنم. می‌ترسم مرا برگرداند به اتاقم. می‌ترسم مجبور شوم سر سفره‌ی هفت‌سین بنشینم و به عکس بچّه‌ها خیره شوم. می‌ترسم نغمه زنگ بزند و بگوید که من بچّه‌هایش را …

کاش نغمه می‌فهمید که همه‌ی دختر کوچولوها گنجشک می‌شوند و همه‌ی پسر کوچولوها گنج.

چند روز است فقط توی دفترچه‌ام می‌نویسم: زل زده‌ام به دیوار سفید … زل زده‌ام به دیوار سفید. راستی …*

کتاب را که دست گرفتم، اوّل تورّق کردم و نوشته‌های بُلدشده‌ی ته هر فصل را خواندم. نویسنده اسمش را نوشته با تاریخ و چند کلمه‌ای درباره‌ی وقتِ نوشتن یا ماجرایی که در داستان تعریف کرده است. مثلن؟ مثلن ته فصلِ پنجم تاریخ زده «دوم بهمن» و بعد نوشته «سرم درد می‌کرد از شب قبل ولی با لذّت نوشتم» سرآخر هم نوشته «مریم» که یعنی خودش؛ مریم حسینیان.

خُب، به نظر من خیلی لوس بود.

بعد با خودم گفتم هر چه‌قدر هم لوس باشد، تو باید کتاب را بخوانی. باید؟ آره. اوّل باید بود، ولی بعدش اگر مرا می‌دیدید! نمی‌توانستم کتاب را دو دقیقه بگذارم کنار، بروم دست‌شویی. من از کِی بود این‌طوری یک‌نفس کتاب نخوانده بودم؟ آن هم کتابِ سخت.

یعنی چی؟ آخر، داستان بهار برایم کاموا بیاور ** از این روایت‌های خطی ِ سهل و ساده نیست. یک رُمانِ مدرنِ ذهنی‌ست پُر از رفت و برگشت‌های زمانی. راوی زنِ جوانی‌ست که انگار دچار پریشانیِ روانی شده است. چرا؟ سرِ تصادف. زن رانندگی می‌کرد توی خیابان، بچّه‌های خواهرش هم توی ماشین بودند و بعد، تصادف می‌شود و بچّه‌های خواهره کشته می‌شوند  و «نگار» زنده می‌ماند و سرزنش‌های خواهر و داغِ آن طفلکی‌ها و عذاب وجدانِ خودش و …. اسم زن «نگار» است؟

نمی‌دانم. تاجایی که یادم هست هیچ‌کسی در هیچ‌کجای داستان راوی را صدا نمی‌زند. نگار هم اسم دخترِ شیرخواره‌ی راوی‌ست. بچّه دارد خودش؟ آره، یکی نگار و یکی هم بنیامین که بزرگ‌‌تر است، پنج یا شش ساله. خُب؟  گیج‌تان کردم. نه؟

ببینید؛ داستان از کجا شروع می‌شود، از صفحه‌ی ۵، فصل ۱ که راوی دارد می‌گوید شوهرش آن‌ها را آورده وسط برهوت. کجا؟ یک روستای دورافتاده‌ی خالی از سکنه که خب من واقعن نفهمیدم روستا کجای ایران است؟ نزدیکِ تهران یا مشهد؟ مهم است؟ روستاهه مهم است چون بیش‌تر وقایع در آن‌جا اتفاق می‌افتد و آن شخصیت‌های وهم‌آلودِ داستان، نسترن خانوم و سلام و دو زنِ گم‌شده و …. در مختصات این مکان معنا پیدا می‌کنند.

داشتم می‌گفتم، شوهره می‌خواهد کتاب بنویسد و زن و بچّه‌اش را می‌آورد توی برهوت. که چی؟ که فضای داستان این‌جاست و غیر از این‌جا نمی‌تواند بنویسد. بعد، نسترن خانومی وارد ماجرا می‌شود که زنِ نسبتن پیری‌ست در هم‌سایگی آن‌ها. درواقع، تن‌ها هم‌سایه‌ی آن‌ها. زن شک می‌برد به نسترن و شوهرش، که نکند صنمی دارند با هم؟ در خلالِ این، متوجّه می‌شویم که راوی و شوهرش کجا با هم آشنا شده‌اند و چه‌قدر رفته‌اند جلسه‌های داستان‌خوانی و بعد افتاده‌اند به دامِ عاشقی و عروسی و …. بعدش؟ انتظار دارید تا ته داستان را تعریف کنم؟

نه. تعریف نمی‌کنم. فقط می‌گویم که بهار برایم کاموا بیاور زبانِ خوبی دارد و ساده و روان است. باوجود از هم‌گسیختگیِ ذهنِ راوی، خواننده از خط اصلی ماجرا پرت نمی‌شود. شخصیّت‌‌های داستان هم دوست‌داشتنی هستند. مخصوصن خانواده‌ی کوچکِ چهارنفره‌‌ای که راوی درباره‌اش حرف می‌زند به شدّت زنده‌اند. جدای فضای خانوادگی، نویسنده در خلقِ فضاهای عاشقانه و هم‌چنین ایجاد هول و هراس در خواننده هم موفّق بوده است. حضور شخصیّت‌های فرعی همگی به‌جا است و در فضاسازی و شخصیّت‌پردازی کمک می‌کند. لابُد همین است که باعث می‌شود میان آن همه توهم و هذیان باز بفهمیم ماجرا چی به چی و کی به کی است؟ نه؟

دیگر؟

گفتم روایتِ غیرخطی‌ رُمان را دوست داشتم؟

بعد این‌که، فکر می‌کنم داستان نمادین است. من یادِ چی افتادم؟ یادِ کیمیاگرِ پائولو که دنبالِ گنجِ شخصی‌اش بود. حالا بگذریم که من اصلن از پائولو خوشم نمی‌آید و کتابِ  مریم حسینیان شرحِ سلوک‌/پریشانی ِ دیگری‌ست و من به نویسنده تبریک می‌گویم بابتِ کتابِ خوبش، لذّت بُردم از خواندنش و پیش‌نهاد می‌کنم شما هم بهار برایم کاموا بیاور بخوانید.

*صفحه‌ی ۱۷۹

** تهران؛ کتابسرای تندیس، چاپ اوّل: ۱۳۸۹٫ ۱۸۰ صفحه. قیمت ۳۶۰۰ تومان.

«هرگز نباید از کسی چیزی بخواهی.هرگز.

مخصوصاً از آن‌هایی که از تو قدرت‌مندترند. این‌گونه افراد به دل‌خواه خودشان پیش‌نهاد کمک می‌کنند.»*

ولله، زبانم نمی‌چرخد که بگویم آقای «بولگاکف». چه‌طور است به اسم کوچک‌صدایش کنم، آقا میخائیل! آقا میخائیل مردِ کاردرستی بود. می‌پرسید از چه ‌رو؟ از‌این‌رو که دوازده، سیزده سال نشسته کنجِ خانه‌اش، نان و ماستش را خورده و قصّه‌اش را نوشته است. واقعن؟ من چه می‌دانم. شاید هم مثل ما حتّا یک کنجِ ناقابل نداشته یا برعکس، روزی نبوده در زندگی‌اش که بی پلو و بوقلمون‌شب شود! امّا واضح و مبرهن است در هر حال و احوالی که بوده، قصّه‌اش را نوشته و چاپ کرده و گل هم کاشته است.

می‌گویند هم‌آن شبی که کتابش چاپ شد، بیست و شش‌هزار نسخه‌اش به خارج صادر می‌شود و باقی نسخه‌هایی هم که در داخل کشور توزیع شده بود، به صبح نکشیده تمام می‌شود.‌در هم‌این راستا، کتاب از بازارِ سیاه سر درمی‌آورد و با قیمتی گزاف خرید و فروش می‌شود، صدبرابرِ قیمتِ پشتِ جلد! باورتان می‌شود؟ خارج است دیگر.

حالا کتاب چی بود؟ «مرشد و مارگریتا»**؛ یک رُمانِ کلفتِ پُرحجم با سه قصّه‌ی تو در تو است درباره‌ی حضرت ابلیس و دارودسته‌ی شیطانی‌اش، که به خطه‌ی روسیه نازل شده‌اند، و یک‌سری مرد و زنِ اهل هنر و ادبیات را خفت می‌کنند به قصدِ گم‌راهی. این‌قدر پلیدوار!

البته علاوه‌بر قصّه‌ی ابلیس، یک داستانِ دیگر هم در این رُمان است که زمان آن برمی‌گردد به اعماقِ تاریخ، وقتِ تصلیبِ مسیح. این داستان را مردی نوشته که سودای نویسندگی دارد و یکی از شخصیّت‌های اصلیِ رُمانِ آقا میخائیل است. اسمش؟ راستش، زنی که عاشقِ اوست صدایش می‌زند «مرشد» و آن زن؟ خُب، «مارگریتا» است دیگر.

می‌گویند آقا میخائیل شخصیّتِ مارگریتا را از روی زن سوّمِ خودش ساخته است. راست و دروغش را نمی‌دانم، امّا در داستان، مارگریتا هم‌سر مرد دام‌پزشکی‌ست و زندگیِ مرفه‌ای دارد، ولی نه بی‌درد! دردش چیست؟ دردِ بی‌عشقی. تا این‌که یک‌روزِ افسرده‌طور، وقتی با یک دسته گل همیشه‌بهار در خیابان قدم می‌زند با مرشد آشنا می‌شود و بعد، یک زندگیِ خفنِ مخفی را آغاز می‌کند و ….

ابلیس ِ آقا میخائیل هم پروفسوری‌ست به نام «ولند» که با هم‌راهی دارودسته‌اش (یک گربه‌ی سیاه با دو مرد؛ یکی لاغر که عینک پنسی دارد و دیگری، چهارشانه با کلاه شاپو) شهر را به‌هم می‌ریزند و ماجراهایی را باعث می‌شوند که در عینِ فانتزی، نقدی هستند بر شرایطِ فرهنگی و هنری و ادبیِ مسکو در زمانِ حکومتِ استالین.

می‌گویند آقای میخائیلِ رُمانِ «مرشد و مارگریتا» را تحت‌تأثیرِ «فاوست» نوشته و بعد، من یک‌جایی خواندم که «سلمان رشدی» هم «آیه‌های شیطانی‌»‌‌اش را تحت‌تأثیرِ «مرشد و مارگریتا» نوشته است!

* ص ۳۱۴

** ترجمه‌ی عبّاس میلانی. تهران: فرهنگ نشر نو. چاپ نهم: ۱۳۸۸٫ ۴۴۳ صفحه. قیمت ۷۵۰۰ تومان

+ مرشدی برای تمام فصول یا درس های بولگاکف به مایی که غر می‌زنیم.

نمی‌دانم خوب است یا بد؟ بگذارید برای‌تان تعریف کنم. اوّل‌تر، عیدتان مبارک. گیرم با تأخیر، ولی بپذیرید خُب. همه‌ی ام‌روز هی صحنه‌ی مبعوث شدنِ پیام‌بر با آن خطابه‌ی جبرئیل وقتی می‌گوید «بخوان» توی ذهن‌ام بود منتها وقتِ تداعی تصویرِ هانای  The Reader یادم می‌آمد آن‌جایی که توی انفرادیِ زندان می‌نشیند پشت میز، نوار را می‌گذارد توی ضبط‌صوت، صدای میشل داستانِ چخوف را می‌خواند و بعد، تلاشِ هانا برای تطبیقِ کلمات و آن سعیِ زیبا برای نوشتنِ «بانو با سگِ ملوس». الان گناه کرده‌ام؟ فیلم زیادی برهنه بود ولی به جانِ خودم، من فقط کتابش را مرور می‌کنم. آره خُب. نگفتم برای‌تان؟ کتابش را هم خریدم. درست‌تر یعنی، عضو جیره‌ی کتاب شدم و آن‌ها فرستادند برای‌ام.


برایم کتاب بخوان* را بیش‌تر از  The Reader دوست داشتم. شاید برای این‌که متن بود نه فیلم؟ شاید. کامل‌تر هم بود البته. شخصیّتِ میشل در کتاب خیلی بهتر از کار درآمده است. راوی اوّل شخص است، همین میشل. هانا همان است که توی فیلم، هم‌آن‌قدر مغرور، سخت، زیبا. بعد، من موقعِ خواندنِ کتاب هم، باز به آن صحنه که رسید، آن‌جا که میشل برمی‌گردد خانه‌ی پدری، کتاب برمی‌دارد و با صدای بلند می‌خواند، بعدتر ضبط و پست و … یک‌جورِ تلخِ ناگزیری بغض کردم. توی واگنِ بانوان نشسته بودم و با مترو می‌رفتم تهران‌پارس. خیلی زور زدم که گریه نکنم ولی آخرش هم گریه کردم، یک‌ دلِ پُر. حیف، نمی‌توانم چرایش را تعریف کنم. خواستید فکر و خیال کنید درباره‌ی چرای گریه‌ام، دنبالِ ربط عاشقانه نباشید. هی سوادِ عزیز …

* نوشته‌ی برنهارد شلینک، ترجمه‌ی بهمن‌دخت اویسی،  انتشارات کتاب روز، چاپ اول ۸۱، ۲۴۰ صفحه، ۱۸۰۰تومان.

+ این هم یک عکس از فیلم برای جست‌وجوگرهای محترم که پی «زن در حمام»، «حمام» با «وان» به این‌جا می‌رسند.

«در بین آدم‌های عجیب و غریب، هستند کسانی که برای هر مسأله ضرب‌المثل مناسبی در آستین دارند. اما در دمشق، فقط یک نفر بود که برای هر چیزی، افسانه‌ای آماده داشت؛ مثلاً اگر انگشت را می‌بریدی یا سرما می‌خوردی و یا سخت عاشق می‌شدی. اما سلیم چه‌طور معروف‌ترین قصه‌گوی محله‌ی ما شد؟
جواب این سؤال غیر از یک قصه چه می‌تواند باشد؟
»

می‌پرسید کدام قصه؟ هم‌آن قصه‌ای که رفیق شامی در کتاب خود تعریف می‌کند. کدام کتاب؟ کتابی به نام قصه‌گوی شب* که علاوه‌بر ۲۱ جایزه‌ی ادبی جهانی ترجمه‌ی فارسی آن هم برنده‌ی جایزه‌ی کتاب فصل شده است. متن اصلی قصه‌گوی شب به زبان عربی‌ست و تاکنون به ۲۴ زبان ترجمه شده است. مترجمِ آن به فارسی خانوم دکتر عذرا جعفرآبادی‌ست که کتاب را از متن آلمانی به نام erzahler der nacht ترجمه کرده است. البته قبلاً ترجمه‌ی دیگری از این کتاب توسط حمید زرگرباشی (انتشارات نقش خورشید) هم چاپ شده است.

رفیق شامی قصه‌گوی شب را تحت‌تأثیرِ هزار و یک‌شب نوشته است و سلیم در قصه‌گوی شب نقش شهرزادِ هزار و یک‌شب را بازی می‌کند. یعنی، در کتابِ شامی هم با کلّی داستان‌های عجیب و غریب و افسانه‌های خیالی و غیرواقعی سروکار داریم که سلیم و دوستانِ او برای ما تعریف می‌کنند. ضمن این‌که به‌ بهانه‌ی قصه‌گویی درباره‌ی اوضاع و احوال اقتصادی و اجتماعی و سیاسیِ سوریه و دمشق هم صحبت می‌شود. در این‌جا می‌توانید شرح مبسوط و کاملی را درباره‌ی این کتاب بخوانید که از زبان پسرکِ نوجوانی روایت می‌شود که پادوی جمع‌های شبانه‌ی سلیم دو ستان اوست و او برای ما می‌گوید که سلیم درشکه‌چی چرا و از کجا شروع کرد به قصه‌گویی و چی شد که لال شد و بعد که لال شد چه اتفاق‌هایی بین او و دوستانِ سلیم رخ داد و ….

نثر روان و ساده + طنزِ رفیق شامی را دوست داشتم منتها تعدد نفرات در داستان کمی گیج‌کننده بود. دیگر …؟ هیچ. اگر هوس کردید کتابی بخواند محض سرگرمی قصه‌گوی شب انتخاب خوبی‌ست.

مرتبط: وب‌سایت رفیق شامی + گفت‌وگو با رفیق شامی. {یک‌جایی در این گفت‌وگو رفیق شامی حرفِ قشنگی می‌زند که توجه شما را به آن جلب می‌کنم. او می‌گوید پیام سال نو صدراعظم! انگار مراسم خاک‌سپاری است. چه‌گونه می‌توان در روز سال نو درباره‌ی بیکاری و بحران اقتصادی سخن گفت؟ به جای این‌که خیلی ساده گفته‌شود: من خوشحال‌ام که شما یک سال تمام مرا تحمل کردید و آرزو می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ سال خیلی خوبی را با شما بگذرانم. استراحت کنید و خوب جشن بگیرید. آلمانی‌ها هم می‌توانستند گیلاس خود را بلند کنند و بگویند” به سلامتی”. آدم این همه امکانات برای خوش‌بخت بودن در این کشور دارد. حالا شما هم پیام سال نو سران مملکتی خودمان را تصوّر کنید!}

*تهران. نشر نشانه. ۱۵۶ صفحه، قیمت ۳۳۰۰ تومان

«از رمان سرگذشت هکلبری فین (Adventures of Huckleberry Finn) پیش از این سه ترجمه‌ی فارسی دیگر منتشر شده است؛ به‌علاوه، انواع روایات کوتاه و بلند از این داستان به‌صورت فیلم و کارتون نیز از تلویزیون پخش شده است. بنابراین می‌توان انتظار داشت که غالب خوانندگان ترجمه‌ی حاضر از آدم‌ها و رویدادهای این رمان تصور کمابیش روشنی داشته باشند.»
خُب، نجف دریابندری چشم‌بسته غیب نگفته است. به‌واقع این‌طوری‌ست. بیش‌تر از بیست اقتباس تلویزیونی، سی‌نمایی و پویانمایی برای کودکان (+) از این رمان مارک تواین ساحته شده است. امّا خیال نکنید که به‌خاطر تکراری بودن داستان و یا شناسِ بودنِ شخصیت‌هایی مثل هاک و جیم و خانوم واتسون یا تام خواندنِ رمان مارک تواین (Mark Twain) عبث است و خالی از لذّت. مطمئن هستم نثر ساده‌ی تواین برای شما هم شیرین و جذاب خواهد بود، چون که با چاشنی طنز و شوخی و به زبان محاوره نوشته شده است.
در ابتدای داستان، نویسنده‌ی محترم اخطار داده‌اند که «هر کس بخواهد موضوع این داستان را پیدا کند تعقیب می‌شود. هر کس بخواهد نتیجه‌ی اخلاقی آن را پیدا کند تبعید می‌شود و هر کس بخواهد نقشه‌ی آن را پیدا کند تیرباران می‌شود.» پس من هم درباره‌ی رمان پُرگویی نمی‌کنم مگر دعوتِ شما به خواندنِ سرگذشت هلکبری‌فین که از سوی انتشارات خوارزمی منتشر شده است با قیمت ۶۰۰۰ تومان.
مترجم در مقدمه‌ی کتاب کلّی درباره‌ی زندگی و آثار مارک تواین نوشته است. مثلاً درباره‌ی این‌که مارک تواین نام مستعار سموئل کلمنس است؛ مشهورترین چهره‌ی ادبی آمریکا. بعد خیال می‌کنید مارک تواین چه معنایی دارد؟ انگاری مارک تواین اصطلاح ملوان‌های می‌سی‌سی‌پی بوده به معنای نشانه‌ی دوم. وقتی که کشتی به ساحل نزدیک می‌شده یه ملوان از روی دماغه‌ی کشتی شاغولی رو به آب می‌انداخته و عمق آب رو اندازه می‌گرفته و تا زمانی‌که آب دو بالا عمق داشت و خطر به گل نشستن کشتی در پیش نبود هی فریاد می‌زده: مارک تواین.

با این‌که مارک‌ تواین در رمان خودش سفر هکلبری‌فین رو بی‌سرانجام رها کرده، امّا نویسنده‌های دیگه خلاقیّت به خرج دادند و درباره‌‌ی هاک، جیم و … رمان‌های تازه‌ای نوشتند. مثلاً Greg Matthews در ۱۹۹۳ کتابی نوشت به نام The Further Adventures of Huckleberry Finn و در این داستان هاک با ماجراها و اتفاق‌های دیگه‌ای روبه‌رو می‌شه.در سال ۲۰۰۵ هم Nancy Rawles  رمان جیم من رو می‌نویسه.  Jon Clinch هم در سال ۲۰۰۷ رمانی می‌نویسه به نام فین که موضوع اون درباره‌ی شخصیت و زندگی پدر هکلبری‌فین است.

+ دانلود کتاب «سرگذشت هکلبری‌فین»؛ این‌جا و این‌جا و این‌جا

+ ماجراهای هکلبری فین برای کودکان و نوجوانان؛ این‌جا و این‌جا و این‌جا