چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

«بدجوری دلم تنهایی می‌خواد؛ چیزی که تو خونه‌ی ما به اندازه‌ی کِروات‌زدن، سوسول‌بازی به حساب می‌آد!»

نامَحرم، نوشته‌ی یاسر نوروزی، نشر آموت، صفحه‌ی ۱۴۳

رُمانِ نامَحرم را خواندم. خوشم آمد. متن روان بود و خوش‌خوان. برای همین بی‌هیچ دردسر و آزاری ماجرای ناصر و دوست‌هایش با آن دخترفراری را تعقیب کردم. اوّل که شروع کرده بودم به خواندنِ کتاب، هی با خودم فکر می‌کردم چرا آقای نویسنده این ساختارِ زمانیِ متفاوت را برای داستانش انتخاب کرده و خُب، تا صفحه‌ی پنجاه هنوز نمی‌دانستم چرا. گیرم، وقتی توی نمایش‌گاه بودیم موقعِ حرف‌زدنِ نویسنده با یکی دیگر شنیده بودم که داشت می‌گفت به‌خاطر تقطیع فصل‌های کتاب این‌جوری نوشته داستان را و این‌که بعضی چیزها را نمی‌توانسته بنویسه و باید فاصله می‌افتاده در روایت تا … راستش، خوب یادم نیست چی می‌گفت. آخر، گوش نمی‌کردم و فقط می‌شنیدم و بعد هم بلند شدم و رفتم آن‌طرفِ غرفه، ایستادم پشت میزِ کتاب‌ها.

:: شخصیّتِ ناصر، لحنِ راوی و دست‌گذاشتنِ آقای نویسنده روی مسائل نوجوانی، بلوغ، عشق و … باعث شده بود که هی یادِ هولدنِ ناتور دشت بیفتم یا آن پسره‌ی سیامک گلشیری در رُمان کابوس. اسمش چی بود؟ یادم نیست. با این فرق که ناصرِ یاسرِ نوروزی بچّه‌ی معمولی‌تری است نسبت به آن دو پسرِ آن دو نویسنده‌ی دیگر. از این پسرهای نوجوانِ عادی که همگی می‌شناسیم و در هم‌سایگی ما و یا در خانه‌ی ما زندگی می‌کند و طی داستان با مسائلِ مختلفی روبه‌رو می‌شود؛ مسائل شخصی، خانوادگی، اجتماعی، مذهبی و ….

:: دیروز، با هولدرلین درباره‌ی نامَحرم حرف می‌زدم و می‌گفتم کاش آقای نوروزی این رُمان را برای بچّه‌های نوجوان می‌نوشت. هولدرلین گفت: «شوما تو کار نوجوونایی. بقیه براشون مهم نی.» یادم نیست من چی گفتم، ولی قاعدتن نباید چیزی گفته باشم. مگر این‌که دوباره تأکید کرده باشم شخصیّت‌های نامَحرم، فضا و موضوعِ آن خیلی نوجوانانه است. امروز، این گفت‌وگوی هزار کتاب با یاسر نوروزی را خواندم و خُب، … به‌نظرم آمد او آدم بی‌تفاوتی هم نیست نسبت به نوجوانی و مخاطب‌های کم سن و سال‌‌تر. مثلن یک‌جایی گفته؛ «من در نوجوانی قتل دیدم. اعتیاد دیدم. فحشا دیدم. همه چیزهایی که در این کتاب ناصر با آن دست و پنجه نرم می‌کند از سر من و خیلی از نوجوان های دیگر گذشته و می‌گذرد. دغدغه‌های ناصر دغدغه‌های آدم‌ها‌ی همین‌جا و همین امروز است که اصلا افسانه‌ای نیستند. روشنفکر نیستند. اعتماد به نفس کاذب دارند و خیلی از رفتارهایشان برای فرافکنی است. و در کل دنیا برایشان یک امر متناقض است. بله. این دغدغه‌ها از نوجوانی و حتی حالای من می‌آید. من دغدغه‌ی مذهب دارم. من سالها با یک سری مسائل مذهبی که به آنها اعتقاد دارم درگیر بودم. این کتاب برای آنهایی‌ست که با مسائل جهان آفرینش مواجه‌اند و یک سیستم الهی در ذهنشان دارند. ولی نامحرم‌اند…»

:: درباره‌ی ساختارِ متفاوت رُمان می‌گفتم که با عبارت‌هایی مثل «چند روز قبل»، «چند ماه بعد»، «شب اوّل» و …. فصل‌بندی شده است. به‌خاطر تعلیق و کششِ در داستان لازم بود که نویسنده ماجرای ناصر را این‌جوری می‌نوشت، پازل‌طور و با رفت و برگشت‌های زمانی. همین تکنیک باعث شده که کم‌کم گره‌های داستانی باز و ذره‌ذره حقیقت معلوم شود. هرچند، بعضی چیزها هنوز برای خودم روشن نیست و الان نمی‌دانم اصلن توی داستان نبود یا من متوجه نشده‌ام که چی شد سونیا از خانه فرار کرد و چرا خانواده‌ی سونیا به شهرکِ ناصراینا آمدند و ….

:: دیگر؟ این‌طور که من فهمیدم پسرهایِ یاسرِ نوروزی بچّه‌های دهه شصتی‌اند و نوجوانی‌شان مصادف شده با سال‌های مثلن هفتاد و دو، هفتاد و سه. همگی ساکنِ شهرکی هستند حوالیِ پیروزی در تهران و به دبیرستان می‌روند و …. همین‌قدر بگویم که نویسنده به خوبی دنیای رفاقت‌ها و رقابت‌های بچّه‌های طبقه‌ی متوسط را در جهان داستانی‌اش تصویر کرده و درباره‌ی نگرانی‌ها و آرزوهایشان نوشته است. و خوب‌تر این‌که نخواسته ادای آدم‌های روشن‌فکر را درآورد. برای همین رُمان پُر از گیر و گرفتاری‌های آدم‌های معمولی‌ست. مثلن، مادری که به‌خاطر چسباندنِ عکسِ مرجانِ خواننده بالای تختِ پسرش حرص می‌خورد یا پسری که می‌خواهد با وصل کردنِ خودش به گوگوش و وثوقی و این‌ها خودش را محبوب کند و عزیز و ….

:: نکته‌ی پایانی این‌که، به‌نظر من بهتر بود متن با لحنِ عامیانه نوشته نمی‌شد. و دوباره به‌نظر من، در استفاده از اصطلاح‌های کوچه‌بازاریِ بچّه‌های کفِ خیابان هم زیاده‌روی شده است. بااین‌حال، معتقدم نامَحرم رُمانِ سرگرم‌کننده‌ی خوبی برای بزرگ‌ترها (به‌خصوص جوان‌ترها) است. ضمنن، اگر نوجوانی را می‌شناسید که کسر شأنِ خودش می‌داند داستان‌های گروه سنّی خودش را بخواند، حتمن این کتاب را بهش پیش‌نهاد کنید. فکر می‌کنم نامَحرم یک جهانِ امن باشد برای آشنایی نوجوان‌ها با ناامنی‌های دنیا.

*در سراسر کتاب تمام شخصیت‌ها به نوعی با یک قفل درگیرند. قفلی که باید باز باشد و نیست. قفلی که خیلی تلاش می‌کنند بازش کنند، اما نمی‌شود. بعد خیلی اتفاقی و ساده باز می‌شود. بی هیچ دردسری. قفل نماد همین گنجینه‌ی اسرار است. شخصیت‌های نامحرم همه می‌خواهند این قفل را باز کنند تا به یک حرم دست پیدا کنند اما نمی‌توانند. انگار برای باز کردن این قفل فقط و فقط نشانه‌ای از بالا لازم است که آن هم خداوند به هر کس که بخواهد عطا می‌کند. و این نشانه ربطی به تلاش آدم‌ها ندارد. شخصیت‌های نامحرم همه تسلیم این قفل‌ها می‌شوند. چون چاره‌ی دیگری ندارند. درهایی که در داستان قفل می‌شوند حتی برای آنهایی که فکر می‌کنند محرم‌اند باز نمی‌شوند. کل ماجرا در یک کلمه خلاصه می‌شود: عنایت.

+ چاپ اوّل نامَحرم در هفت روز تمام شد و یکی از پُرفروش‌ترین کتاب‌های نشر آموت در نمایش‌گاه بین‌المللی کتاب بود.
+ برای دانلود بخشی از داستانِ نامَحرم را با صدای بهروز رضوی کلیک کنید این‌جا.
+ برای خواندنِ باقی یادداشت‌ها و نقدها درباره‌ی نامَحرم کلیک کنید این‌جا.
+ نامَحرم در چهار ستاره مانده به صبح؛ این‌جا و این‌جا و این‌جا و این‌جا.

«من این‌طوری‌ام؛ حاضرم یه روز خودمو نگه دارم و توالت نرم، ولی منتظر نمونم.»

نامحرم، یاسر نوروزی، نشر آموت، صفحه‌ی ۹۳

«یه موضوعِ ساده‌ی دیگه هم مطرح بود و برای همین بهش گفتم کُرّه‌بز. وقتی گوشه‌ی یه گونیِ پنجاه کیلویی رو گرفتی و داری با یه نفر می‌آری، باید سعی کنی قَدّت رو باهاش تنظیم کنی. بعد هم اینکه نباید جلوتر یا عقب‌تر ازش راه بری و دَم‌به‌دقیقه گونی رو بگذاری زمین. این‌ها چیزهای ساده‌ای‌اَن و فرقِ یه کُرّه‌بز و آدم هم، تو همین چیزهاست.»

نامحرم، یاسر نوروزی، نشر آموت، صفحه‌ی ۹

چه چیز زندگی‌تان را با علاقه بیشتری به یاد می‌آورید؟
مثل بیشتر آدم‌هایی که دوران کودکی خوب و خوشی داشته‌اند، دوران کودکی‌ام را با بیشترین علاقه به یاد می‌آورم. به نظرم خیلی آدم خوشبختی بودم که دوران کودکی‌ام به آن شکل بوده، چون من در شرایط غیر عادی و منزوی که چیزهای «مادی» زیادی دور و برم نبود، بزرگ شدم؛ ولی همین شرایط خاص باعث شد که مطالعه و نویسندگی در من پرورش یابد. خانواده من برای قصه‌گویی و مطالعه کتاب ارزش زیادی قائل بودند.

چیز مهمی هم بوده که موجب افسوس و پشیمانی شود؟
همه ما آدم‌ها اگر شرایط کمی متفاوت بود، ممکن بود به شیوه‌های دیگری زندگی کنیم. خیلی افسوس می‌خورم که قدم بلندتر نشد، یا خواننده اپرا نشدم، ولی به هر حال در مورد هیچ کدام از این‌ها هم کاری از دست من بر نمی‌آمد.

+ متنِ کاملِ گفت‌وگو با مارگارت ات‌وود را این‌جا بخوانید.

محسن بنی‌فاطمه با هم‌آن مهربانیِ معروفِ مردمِ کرمانی و با ماهورِ زیبایش آمده بود غرفه‌ی نشر آموت در نمایش‌گاه کتاب، یکی دو روزِ قبل. بعد، دست کرد توی کیسه‌ی نایلونیِ پُر از آوازهای عقیمِ باد و یک جلد از کتابِ منصور علیمرادی را بهم هدیه داد. آوازهای عقیمِ باد مجموعه‌‌ی شعر است. حالا من هم نگویم از عنوانِ کتاب معلوم است که محتوایش نمی‌تواند چیز دیگری باشد غیر از شعر، آن هم شعرهایی که زیبا و دل‌نشین‌اند. واقعن؟ برای من که این‌طور بود و خُب، الان فقط دارم فکر می‌کنم کاش دوباره آن علیمرادیِ سبزه‌رو را ببینم که با یک لهجه‌ی به‌غایت دوست‌داشتنی حرف می‌زد و خُب، من شک دارم حتّا سلام کرده باشم بهش. دلم می‌خواهد دوباره ببینمش و بگویم چه حظّی بُرده‌ام از خواندنِ شعرهایش و چه مست‌ِ مست‌ام با زمزمه‌ی مُدام فقط همین تک‌مصرع که می‌گوید شب از چشمِ زنان عنبرآباد، آفریقاتر

* آوازهای عقیم باد، منصور علیمرادی، نشر آموت، چاپ اوّل ۱۳۹۱، ۶۴ صفحه، ۳۰۰۰ تومان. 

«جهان پُر از قصّه‌های بچّه‌هایی است که در دنیایی بزرگ و ترس‌ناک گم شده‌اند.»

تابستان زاغچه، نوشته‌ی دیوید آلموند، صفحه‌ی ۱۵۲

دیوید آلموند را دوست دارم و خُب، اوّل فقط به‌خاطر این‌که جایزه‌ی هانس کریستین آندرسن را بُرده بود برایم خیلی مهم بود. بعد هم شد یکی از نویسنده‌های محبوبِ من.

او معمولن ایده‌های عجیب و زیبایی برای نوشتن دارد. اسکلیگ و بچّه‌ها، چشم بهشتی و در بوته‌زار کیت رُمان‌هایی هستند که او برای نوجوانان نوشته است و من از خواندنِ آن‌ها لذّت بُرده‌ام. به‌خصوص، چشم بهشتی. یکی از عالی‌ترین داستان‌هایی است که من خوانده‌ام.

تابستان زاغچه تازه‌ترین رُمانِ آلموند است که ترجمه‌ی فارسی آن سال گذشته منتشر شد و خُب، یکی از رُمان‌های خوبی بود که در نوروز خواندم.

شخصیّتِ اصلی این رُمان یک پسربچّه‌ی نوجوان است به نام لیام که در حالِ گذر از دوران بلوغ است. او با پدر و مادرش در یکی از دهکده‌های انگلستان زندگی می‌کنند. بیش‌تر درگیری‌های ذهنی لیام درباره‌ی دوست‌هایش است و موضوع‌های پُرخشونت، مثل جنگ، دعوا و …. برای این‌که زمانِ وقوع داستان وقتی‌ست که مردمِ عراق و افغانستان با جنگ درگیرند.

مادر لیام یک هنرمند عجیب و غریب است با سوژه‌های عکاسی‌ عجیب و غریب‌تر و پدرِ او، یک نویسنده‌ی معروف است که همه‌ی زندگی‌اش صرفِ نوشتن می‌شود، نوشتن و نوشتن و نوشتن.

ماجرای اصلی رُمان وقتی شروع می‌شود که لیام و مکس پی یک زاغچه‌ راه می‌افتند تا این‌که به دختربچه‌ی کوچکی می‌رسند. گویا بچّه سرراهی است و کنارِ او یک یادداشت و یک شیشه پُر از پول است. این اتّفاق باعث می‌شود داستان جدیدی در ذهن پدر لیام شکل بگیرد و کمی‌بعدتر هم ماجراهایی پیش می‌آید که به‌خاطر آن‌ها خانواده‌ی لیام تصمیم می‌گیرند سرپرستی بچّه‌ی سرراهی را قبول کنند.

به‌نظر من، تابستان زاغچه یکی از آن رُمان‌هایی است که خواننده را بی‌چاره می‌کند. چرا؟‌ برای این‌که باعث می‌شود کلّی سؤال توی ذهن آدم به‌وجود بیاید. سؤال‌هایی درباره‌ی چرایی خشونت، جنگ، زیبایی و هنر و ….

این‌جا می‌توانید یک یادداشتِ کوتاهِ دیگر را درباره‌ی این کتاب بخوانید.

 

* ترجمه‌ی شهلا انتظاریان، نشر قطره، ۱۳۹۰، ۲۶۴ صفحه، قیمت ۶۵۰۰ تومان.

دوست دارم در خانه بمانم و هرگز از جایم تکان نخورم.
دوست دارم در خانه بمانم و هرگز از جایم تکان نخورم.
دوست دارم در خانه بمانم و هرگز از جایم تکان نخورم.
دوست دارم در خانه بمانم و هرگز از جایم تکان نخورم.
دوست دارم در خانه بمانم و هرگز از جایم تکان نخورم. 

ناتالیا گینزبورگ، ترجمه‌ی محسن ابراهیم، نشر هرمس، صفحه‌‌ی ۴۲

خواندن، مادر همه‌ی مهارت‌ها و دانش‌هاست. طبق تحقیقات، ضعف خواندن نه تنها در ادبیات تأثیر دارد، که حتّا در علوم، ریاضی و دیگر درس‌ها نیز تأثیرگذار است.
در مجموعه‌ی یک اسم و چند قصّه، داستان‌های کوتاه از نویسندگان ادبیات کودک کشورمان به‌صورت بداهه و با هدف نزدیکی بیش‌تر به دنیای کودکان و تقویت مهارت خواندن نوشته شده‌اند. هر کتاب از این مجموعه یک عنوان اصلی دارد که ۱۰ داستان از ۱۰ نویسنده درباره‌اش نوشته شده است.
این داستان‌ها براساس نیازها، علایق و خواسته‌های بچّه‌ها نوشته و ویرایش شده‌اند.
این داستان‌ها کوتاه و در حد حوصله‌ی بچّه‌ها هستند.
نویسندگان پس از نگارش این داستان‌ها، آن‌ها را برای تعدادی از بچّه‌ها خوانده‌اند که با استقبال آن‌ها روبه‌رو شده است.
در این مجموعه به دلیل بداهه‌بودن، با داستان‌هایی ناب روبه‌رو هستید که با دنیای خالص کودکانه و تخیّلات آن‌ها رابطه‌ی تنگاتنگی دارند.
هم‌چنین، فضای این داستان‌ها، فضایی تخیّلی و اغلب همراه با طنزی ظریف است که بچّه‌ها آن‌ را می‌پسندند.

متنِ بالای عکس نوشته‌ی پشتِ جلد کتاب‌های یک اسم و چند قصّه است. این مجموعه پانزده جلد است. درخت، دستکش، گاو، اتوبوس، بزغاله، چتر، چکه، کلاه، عنکبوت، قابلمه، مداد، ستاره، آدم‌برفی، جوراب و … برخی از موضوع‌های این کتاب‌ها هستند. فکر می‌کنم این‌طوری بوده که نویسنده‌ها (لاله جعفری، فروزنده خداجو، طاهره خردور، مجید راستی، محمّدرضا شمس، سوسن طاقدیس، شکوه قاسم‌نیا، مهری ماهوتی، ناصر نادری، ناصر کشاورز، شراره وظیفه‌شناس و …) دور هم جمع می‌شدند، انگار پاتوق. می‌گفتند چی‌کار کنیم؟ یکی می‌گفت انشاء‌بازی. یکی هم لابُد موضوع انشاء را پیش‌نهاد می‌کرد. مثل همین‌ها که گفتم، درخت، دستکش، بزغاله … بعد، حداکثر یک‌ربع، بیست‌دقیقه وقت می‌دادند به خودشان تا با این کلمه یک قصّه‌ی بامزه‌ی جدید بسازند و تعریف کنند. گویا، این قصّه‌ها قبل از این‌که به‌صورت کتاب منتشر شوند، در مجله‌ی رشد چاپ شده‌اند.
خُب، من فقط پنج جلد از این کتاب‌ها را خوانده‌ام؛ درخت، سنگ، بزغاله، قابلمه و دستکش. از قصّه‌های محمّدرضا شمس خیلی خوش‌ام آمد. بااین‌حال، شاید بچّه‌ها قصّه‌های بیش‌تری را دوست داشته باشند. فکر می‌کنم کتاب‌ها را بتوان برای بچّه‌های کوچک هم خواند، یعنی کوچولوهایی که هنوز سواددار نشده‌اند. توی شناس‌نامه‌ی کتاب نوشته‌اند که گروه اصلی مخاطبانِ این مجموعه بچّه‌های گروه سنّی ب هستند؛ بچّه‌های کلاس دوّم و سوّم دبستان. جدایِ خواندن، می‌شود از این موضوع‌ها و قصّه‌ها استفاده کرد و با بچّه‌ها بازی کرد، یک‌جور قصّه‌بازی. به‌نظر من، این کار باعث می‌شود هم تخیّل‌شان به‌کار بیفتد و هم آن‌ها بلد می‌شوند که بنویسند.
راستی، کتاب‌ها تصویرگری‌های شاد و خوب و متفاوتی دارند. برای این‌که هر کتاب را یک‌نفر تصویرگری کرده است. مثل، ارغوان خسروی، پونه اوشیدی، عاطفه شفیعی‌راد، سمیّه علیپور و …. جنس کاغذ و جلد هم گلاسه (البته، شک دارم اسمش گلاسه باشد) است. برای همین، قیمت هر کتاب چهارهزار تومان است. مجموعه‌ی یک اسم و چند قصّه را انتشارات شهرقلم و انتشارات چکّه منتشر کرده‌اند. شاید بد نباشد موقع نمایش‌گاه کتاب به غرفه‌ی این ناشر سر بزنید و یک نگاهی به کتاب‌ها بیاندازید. دست‌کم، می‌توانید چندتایی از قصّه‌ها را بخوانید و اگر پسند‌تان بود … خُب، بخرید.

مرتبط؛

+ این‌جا و این‌جا می‌توانید قصّه‌‌های مجید راستی و افسانه شعبان‌نژاد درباره‌ی قابلمه را بخوانید.
+ این‌جا هم می‌توانید چهار قصّه از کتابی را بخوانید که موضوعِ آن سنگ است.
+ این‌جا (خانه‌ی کتاب اشا) و این‌جا (روزنامه‌ی شرق) و این‌جا (ایبنا) هم درباره‌ی مجموعه‌ی یک اسم و چند قصّه نوشته‌اند.

«گاهی می‌پنداریم بروز ابتذال را در صدای تیز یا در خنده‌ی گوشخراش یک زن، در رنگ‌های تند آرایشش یا در موهای زردرنگش می‌بینیم. امّا فوراً متوجّه می‌شویم که دل‌تنگی در هر جای این کشور بر ابتذال چربیده است.»

ناتالیا گینزبورگ، ترجمه‌ی محسن ابراهیم، نشر هرمس، صفحه‌ی ۲۵

«یک‌نواختی کسل‌کننده‌ای در سرنوشت انسان است. سرنوشت ما طبق قوانین کهن و غیرقابل‌تغییر، طق ضرباهنگی منظم و دیرین به پیش می‌رود. رؤیاها هرگز به حقیقت نمی‌پیوندند و به محض این‌که آن‌ها را بربادرفته می‌بینیم، یک‌باره متوجه می‌شویم که شادی‌های بزرگ‌تر زندگی‌مان، دور از واقعیّت بوده است. به محض این‌که رؤیاهای‌مان را بر بادرفته می‌بینیم، به‌خاطر مدّت زیادی که در ما ولوله برپا می‌کردند، از دل‌تنگی کلافه می‌شویم. تقدیر ما در فراز و نشیب و امید و دل‌تنگی جریان دارد.»

ناتالیا گینزبورگ، ترجمه‌ی محسن ابراهیم، نشر هرمس، صفحه‌ی ۶