چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

# در راستای اخبارِ قبلی مستحضر هستید که بیست و دومّین نمایش‌گاه بین‌المللی کتاب تهران با سلام و صلوات و به میمنت و مبارکی برگزار شد و خیل مشتاقانِ علاقه‌مند به کتاب و کتاب‌خوانی در همین یکی، دو روزِ نخستِ برپایی نمایش‌گاه، ساختمانِ عظیمِ مصلّای تهران را تسخیر کردند با حضورِ پُرشکوه و افتخارآمیزشان تا خط بطلان کشیده باشند بر هر چه آمار یک‌دقیقه، دو دقیقه‌ای سرانه‌ی مطالعه در این مملکت. حالا چی کار داریم که نصفی بیش‌تر از جمعیّت مورداشاره، از این امکان فرهنگی محض دید و بازدید استفاده می‌کنند. مثلن خودم که در یک حرکت انقلابی با سارا، آرزو، فؤاد، میلاد، آیدا، ویدا، فرشاد، مهران، علیرضا، مازیار، ویکی، جلال، دنیا، مسعود، سجّاد، مهرداد، جاوید، میریام، مدادرنگی، مهدیه، محمّد، پوریا، مریم، نجات، مجتبا، فرزاد، نادر و مسیح + مهدی دیدارحاصل شدم.

# اتوبوس‌های ویژه‌ی نمایش‌گاه حقیقت دارند! حتّا بعضاً به جای ۲۰۰ تومان، تن‌ها ۱۷۵ تومان بابت کرایه دریافت می‌کنند. همان‌طوری که پیش‌تر گفته شد اتوبوس‌های یادشده در میادینِ انقلاب، آزادی، صنعت، راه‌آهن و پایانه‌ی خاوران از ساعت ۹ صبح تا ۹ شب مستقر هستند. برای مثال، این‌جا محل استقرار اتوبوس‌های ویژه در پارک‌سوار آزادی قابل رؤیت است. تجربه‌ی شخصیِ دوباره‌ی من، هم‌چنان اتوبوس‌های ویژه را ترجیح می‌دهد.

# گویا ساعاتی که برای بازدید از نمایش‌گاه درنظر گرفته شده خیلی دقیق است. نشان به آن نشان که من روز جمعه کمی زودتر از ساعت ده به وصال معشوق رسیدم و شدم عاشق دل‌شکسته، نشسته پشت درهای بسته!

# از اینترنت وایرلس خبری ندارم مبنی بر این‌که به کارِ کسی آمده باشد یا اصلن چنین امکانی واقعن در نمایش‌گاه قابل استفاده هست یا خیر؟

# گول تسهیلات رفاهی رو نخورین. دریغ از هیچی ولو یه لیوان آب خنک! حتّا صاحاب نمایش‌گاهِ بافکر! استراحت‌گاه را نزدیک در ورودی قرار داده‌ که به کار هیچ‌کس نمی‌آید! {آخه کدوم آدم عاقلی وقتی تازه رسیده نمایش‌گاه، می‌ره استراحت کنه یا کجا آدم حوصله می‌کنه این همه راه از شبستان و رواق‌های کتاب رو بیاد تا ورودی نمایش‌گاه، در استراحت‌گاه نشیمن کنه و بعد دوباره برود کتاب‌گردی! وقتِ رفتن هم که دیگر آدمِ بنده‌ی خدا بارش را گذاشته روی کول، دارد می‌رود و چه نیازی‌‌ست به استراحت‌گاه!} البته ون‌های رایگان هم در نمایش‌گاه هستند که بازدیدکنندگان را از جلوی ورودی نمایش‌گاه به شبستان جابه‌جا می‌کنند. حالا من درباره‌ی این‌که آن صف عریض و طویلِ ملّت برای استفاده از ون یعنی چی حرفی نمی‌زنم.

# شلوغ‌ترین غرفه‌های نمایش‌گاه طبق همیشه‌ی معمول، هایدا و آب‌معدنی و آیس‌پک و این‌ها بود.

# از من بپرس! ِ نمایش‌گاه نیز فعّال است؛ مقادیری بانوانِ متحدالشکل محض پاسخ‌گویی به سؤال‌های بازدیدکنندگان عزیز در این غرفه‌ها حضور دارند.

# و امّا امان از تبلیغاتِ شرکت‌های مختلف فرهنگی و هنری که در نمایش‌گاه امسال بی‌داد می‌کرد، جدای آگهی‌های معرّفیِ مکتوب، بروشور، کیف و … خانومِ رو اعصابی نیز به طور پیوسته صدای خویش را از دریچه‌ی بلندگوی نمایش‌گاه رها می‌کنند و به طور چهار نعل بر روی اعصاب ملّت می‌تازند! به‌خصوص با آن جمله‌ی روح‌خراش و دلِ آزار که هی می‌گوید: «با کتاب‌های خیلی سبز کنکور ۸۸ را قورت بده!» کارت‌های اینترنت رایگان برای تهران، توزیع شربت پرتقالِ از سوی شرکتِ فلان و … هم بود.

# مرکز پاسخ‌گویی به سؤال‌های شرعی، اورژانس، آتش‌نشانی، سازمان انتقال خون، گشت ارشاد و ماهواره‌ی امید نیز نقش مؤثری را در نمایش‌گاه امسال ایفاء می‌کنند.

# آنتن‌دهی تلفن همراه نسبت به سابق کمی بهتر بود.

# خودپردازهای سیّارِ بانک‌های مختلف در محدوده‌ی نمایش‌گاه کتاب قرار دارند محض عملیّات بانکیِ پُرشتاب.

# ضمنن، بازدید از نیم‌چه نمایش‌گاهی که از رادیوهای کهن در جوار سالن کودکان و نوجوانان برپا شده رو فراموش نکنین.

# تشکّرات فراوان از خانوم کوانتومی و همسر محترم‌شون بابتِ ارائه تسهیلات ویژه + آرزوی عزیز که کلّی شرمنده کرد من رو.

# کتاب تازه‌ی عبّاس صفاری، یعنی خنده در برف، به نمایش‌گاه نرسیده است.

# مرگ‌بازی با یک توضیح چندخطیِ اضافه توزیع شده است تا خواننده را شیرفهم کند:«داستان «دفترچه کوچک خاطرات من» در دی‌ماه ۱۳۸۵ نوشته شده و آن‌چه در این داستان درباره‌ی پژو ۴۰۵ و شرکت ایران خودرو ذکر شده، مربوط به همان زمان بوده و شرکت ایران‌خودرو پس از آن با فراخوانی خودروهایی که به نمایندگی‌های این شرکت مراجعه کرده‌اند، اقدام نموده است.»

# خب، به اطلاع می‌رساند دست‌آخر گوساله‌ی سرگردان را خریدم.

# وقتی از یه فهرست هفت‌تایی، پنج کتاب در نمایش‌گاه نباشه به دلیل زیرچاپ مجدد بودن یا تموم شدن یا دیگه تجدید چاپ نشدن … ووو … آدم از این‌که پول نداره ناراحت نمی‌شه و هی این یادداشت رو تأیید و تکرار می‌کنه با خودش.

ادامه از قبل با کلّی تأسفِ بیش‌تر

محاکمه
شکایت از یک داستان‌نویس، به خاطر پژو ۴۰۵! (سیدرضا شکراللهی)
اهمیت نصب کپسول اطفای حریق در داستان (پوریا عالمی)
دیوار کوتاه داستان‌نویسان (مریم مهتدی)
چه کمپوتی دوست داری؟ (عطا صادقی)
نامه‌ی سرگشوده (امیرحسین یزدان‌بد)
پژو ۴۰۵‌های داستانی نباید آتش بگیرند… (اشکان نیری)
متهم ردیف اول… (علی چنگیزی)
چقدر خوب است ممیزی (فرشاد کامیار)
ایران‌خودرو از نویسنده‌ی «مرگ‌بازی» شکایت کرد (خبرگزاری ایلنا)
سکوت همیشه نشانه‌ی رضایت نیست. (پونه ابدالی)
نشر اکاذیب، توهین، تحریک…(علی معظمی)
رعایت خط قرمز تا کارخانه‌ی ایران‌خودرو (صادق صادقی)
احضار رضایی‌زاده به دادگاه (اعتماد ملی)
نشر اکاذیب (محبوبه موسوی)
شکایت ایران‌خودرو از یک داستان‌نویس(گفت‌و‌گوی مفصل من و مجتبا پورمحسن در رادیو زمانه)
و داستان یعنی… (سپینود ناجیان)
داستان‌نویسان آب‌زیرکاه (نیما رهسپار)
فرار کن خرگوش…(حامد حبیبی)
ما نویسنده هستیم (مهدی یزدانی‌خرم)

دست‌آخر، همه‌ی فهرستِ خریدِ من از نمایش‌گاه کتابِ امسال شد همین هفت کتاب (۱- حقیقت و زیبایی: درس‌های فلسفه‌ی هنر /  ۲- ساختار و تأویل متن /  ۳ و ۴- تاریخ تئاتر جهان ۱ و ۲ / ۵- تاریخ هنر / ۶- نقد ادبی / ۷- تاریخ بیهقی) که در مجموع می‌‌کند به عبارتی هفتاد و هفت هزار و نمی‌دانم چند تومان و من این‌قدر پول ندارم. ناگزیر، با ذوقِ بسیااااار تن‌ها از خدماتِ ویژه‌ی خانوم کوانتومی استفاده می‌کنم! و به شکلی عیان حسادت می‌ورزم به تمام جامعه‌ی ثروت‌مندانِ این مرز و بوم.

… گفتن که دارد. اصولن معتقد هستم، وقتی آدم با صدای بلند درباره‌ی «عشق» حرف بزند، به انتشار خوبی‌ها و نیکی‌ها کمک شایان توجّهی می‌کند. آدم دوست دارد چنین لذّتی را با همه‌ی مردم شهر سهیم شود تا آن‌ها هم درک کنند عظمتِ شادی را در که قلب آدم غوغا کرده است. درباره‌ی مجموعه‌ی شعر «کبریت خیس» چنین احساسی دارم من. می‌شود گفت من عاشقِ شعرهای «عبّاس صفاری» هستم. ادامه از قبل …

… کمی مانده به صبح، در امتداد همه‌ی بی‌خوابی‌ها، گویی از آن جهان رسیده‌ام حالا با چمدان و چتر، کتاب‌هایم و یکی دو چند خاطره‌ی قشنگ که آدم دل‌اش بخواهد روزگار را به اقتضای احوالِ آن خاطره به گردش درآورد و کام‌روایی و خوش‌دلی … علی‌ایّ‌حال، تمام شب را غزل غزل گریسته‌ام با ترانه‌ای که تو گفتی. نبودی تا ببینی آن علامتِ سؤالِ درشت را، وقتی نشسته بود توی نی‌نی چشم‌هایم و با لحنی پُرکنایه می‌پرسید: همین نم نم غم، کنار تو خوبه؟ بعد هم نفهمیدی چه‌قدر دل‌ام می‌خواست تو این‌جا باشی، شب از ارتفاع پنجره بالا آمده است، جانِ من تا حلق. تو نوشته‌ای: نجاتم بده … گوگوش .. گوش کن … خوبه … می‌بینم هیچ‌وقتِ عمر، موسیقی خودم را هم نداشته‌ام که برای من خوب یعنی تو، که تو این‌جا باشی، شب ریخته باشد توی خیابان‌های شهر، دست مرا گرفته باشی، از خانه بزنیم بیرون، هی پرسه در کوچه‌باغ‌های ترانه تا ولی‌عصر حتّا، هوا هم اگر سرد بود تو «مرا گرم کن

کسی نگفته بود تو «به دل‌جویی ما می‌آیی» که حالا، وقتی می‌شنوم چه‌قدر هراس داری از درعهده‌ی این علاقه شدن، دُرُست احوال نباشم دیگر. ولی نمی‌دانم مرا چه افتاده است این‌روزهایی که خیال می‌کنم به تبعیدی ابدی دچارم؛ تبعید به دوری.

گریه می‌کنم از فقدانِ آرام به دل‌ام و نمی‌شود کلمه پیدا کنم برای روح‌لرزه‌هایم تا حرفی را بنویسم که کمربسته به آزارِ مُدامِ من. واژه طبیعتِ خوشایندی دارد محضِ بیانِ هیجان‌های جمیل و شوق‌های شورانگیز و نه این‌چنین پریشانی‌های هول‌ناکِ به ناخواست و تو که مرا خلاصه می‌کنی؛ «یک دختر با دلهره‌های لعنتی دوست‌داشتنی .…» و نیستی تا بعدِ گفتن «یه لحظه از من دور نشو» غرقِ بوسه شوی و آن کلامِ آخر که جا ماند از گپ و گفت‌مان که یادت بیاورم انسان هماره‌ی‌ مسئولیّت است و اهلیّتِ تو از همان وقت معلومِ من بود که رنگین‌کمان شدی پشت گریه‌هایم. کاش، خدای باری تعالی اجابت کند دعای بی‌رمقِ مرا در این شب که حتّا آه در بساط ندارم و کارگر بیفتد طلب، جان سپر شود در برابر بلا، به «عروق هوا» تزریق شوم با این شدّت اشک و در بی‌کرانه‌ترین کنجِ لاجوردیِ آسمان، دور و دور و دورتر شوم که «تو یافته‌ی منی در این راه/ من گم‌شده‌ی توأم در این چاه» و یک کاش و کاشکی بماند برای من، که دل‌ام می‌خواست تو پیرویِ فلسفه‌ی دوستِ شاعرت بودی، که وقتی شعر می‌خوانی، ترانه‌ای که تو گفته باشی آغازِ خجسته‌ای داشته باشد با حسی مبارک چون این؛«شاید که قسمت اینه، جمله‌ی ناامیداست / قسمت چیه خوب من، تقدیر ما دست ماست»

اینک، در اوقاتِ بی‌شکیبِ حالای عمرمان، با احتمالِ بزرگی برای نرسیدن، نشدن و ناکامی، نمی‌خواهم با تبِ تلخِ ترانه‌ای به استقبالِ روزگارِ نیامده برویم که هی تلقین کند بهمان «خدا ما  رو برای هم نمی‌خواست.» بیا دل بسپاریم به قول‌های قدیمی، باور کنیم هر که را سر بزرگ، درد بزرگ، هر که بام‌اش بیش، برف‌اش بیش‌تر … که فالِ من و تو فقط یکی‌ست با مطلع غزلی که هشدار می‌دهد از ابتدا «ولی افتاد مشکل‌ها.»

پی.‌نوشت)؛ نوشته بودم «چیزهای زیبایی برای دیدن هست. می‌خواهم آن‌ها را ببینم …» یکی از این زیبایی‌ها عشق است. می‌خواهم دوست داشته باشم.

{Photo}

poster22thtehranbookfair

# تصویر فوق، پوستر بیست‌ و دوّمین نمایش‌گاه بین‌المللی کتاب تهران است که به مبارکی و میمنت طراحی و چاپ و توزیع شده است. از روی همین عکس، ناگفته مشخص است که نمایش‌گاهِ امسال از ۱۶اُم تا ۲۶اُم اردیبهشت‌ماه در مصلای امام خمینی برگزار می‌شود و هم‌اکنون، کارگران مشغول کارند.

# جدای خطوطِ پرفایده‌ی مترو و آن دو ایستگاه بهشتی و مصلّی، شما می‌توانید به‌وسیله‌ی یک‌سری اتوبوس‌های ویژه که به این منظور (یعنی رساندن شما به آستان مقدّس نمایش‌گاه کتاب. ببینین، خورشید و ماه و فلک و این‌ها در خدمت‌اند‌آ، حسابی. کم‌لطفی نکنین دیگه.) در میادینِ انقلاب، آزادی، صنعت، راه‌آهن و پایانه‌ی خاوران (هر مسیر ۱۵ اتوبوس) مستقر خواهند بود و شما می‌توانید با ۲۰۰ تومان ناقابل خویش را به دیار معبود برسانید. تاکسی بی‌سیم بانوان هم برای اقشار مرفه درنظر گرفته شده است که  مایه‌داران می‌توانند استفاده کرده و لذّت ببرند. (تجریه‌ی شخصی، با حذف گزینه‌ی تاکسی بی‌سیم، اتوبوس ارجح‌تر است نسبت به مترو.)

tehran-bookfair060

# نمایش‌گاه کتاب امسال از ساعت ده صبح تا هشت شب آماده‌ی پذیرایی از علاقه‌مندان می‌باشد. لطفن وقت‌تون رو از همین حالا طوری تنظیم کنین تا دیدار با همگی دوستان حاصل آید و پس‌فردا گلایه‌ای درکار نباشد.

# هم‌چون سابق، غرفه‌های ناشران عمومی در سالن شبستان، و غرفه‌های ناشران دانش‌گاهی در طبقه دوّم رواق شرقی قرار دارند و رواق شرقی هم به سالن‌های کودک و نوجوان و کتاب‌های آموزشی اختصاص دارد.

# در ادامه، به عرض می‌رساند دوستان عزیز بسی خوش‌حال باشید که شما امسال نیز از خدمات ارزنده‌ی دفاتر پستی در نمایش‌گاه بهره‌مند خواهید بود.

# و اینک، لبخند بزنید؛ نمایش‌گاه کتاب امسال اینترنت وایرلس هم داره با پنهای باندی دو برابر بیش‌تر از سال قبل! دیگه چی می‌خواین خداییش؟

tehran-bookfair050

# مژده‌ی ویژه؛ مسئولانِ دوست‌دارِ شما مقادیری تسهیلات رفاهی هم درنظر گرفته‌اند برای بازدیدکنندگان عزیز و طبق فرمایشاتِ واصله، یک بسته خدمات فرهنگی شامل ۵۰ نوع خدمات در نمایش‌گاه امسال عرضه می‌شود. که دور از جانِ شما، من خودم نفهمیدم یک بسته‌ی ۵۰ تایی خدمات فرهنگی به عنوان تسهیلات رفاهی یعنی چی؟ امّا امیدوارم شامل خوراکی با تأکید بر تخمه سوسولی، خدمات تلفن همراه، دستشویی با دستمال، چرخ برای حمل کتاب و اشانتیون‌های توپ (مثلن بهمون تاریخ تئاتر جهان با تاریخ هنر هدیه کنن با هر خرید یا چیپس و ماست مو‌سیر) بشود.

# راستی، آقایانِ متولّیِ نمایش‌گاه معرفت به خرج دادن، محبّت کردن و در راه رضای خدا و خلقِ بی‌گناه، کلهم نمایش‌گاه رو با همه‌ی کتب و تیر و تخته و قفسه‌جات و ملّتِ غرفه‌دار و بازیدکننده بیمه کردن از نوع بیمه‌ی مسئولیّت مدنی و حوادث و هر اتّفاقی که در این ده روز، در محدوده‌ی داخلی مصلّی برای هر کسی رخ بده، هزینه رو بیمه‌ی دانا تقبّل می‌کنه. الهی که تن‌تون سلامت ولی گفتم که حواس‌تون باشه سفره‌ای پهن شده، کیسه هم می‌شه دوخت.

# اخبار مربوط به نمایش‌گاه کتاب رو می‌تونین از جراید کثیرالانتشار و سایت‌های اطلاع‌رسانی اینترنتی پی‌گیری کنین یا تله‌تکس شبکه‌ی دو با این‌جا.

# ضمنن، در راستای خدمات خطیرِ من و خیاط‌ باشی در نمایش‌گاه پارسال، به اطلاع می‌رساند امسال نیز می‌توانید از حضورِ مفید و مؤثر ما دو نفر بهره‌مند شوید. “نفری ۲۰ هزارتومان (لطفن توجّه بفرمایید اختلاف قیمت خدمات راهنمایی و مشاوره نسبت به سال گذشته به دلیل احتساب توّرم است.) می‌گیریم به عنوان راهنما، برای کسانی که لیست کتاب دارند ولی فقط دو ساعت وقت دارند که بروند نمایش‌گاه. اگر لیستی هم ندارید٬ علاقه‌مندی‌هایتان را بگویید ۲۵هزار تومان می‌گیریم کتاب‌های مورد علاقه‌تان را سرچ می‌کنیم (فهرست بهتان تحویل می‌دهیم باقلوا؛ با ذکر ناشر و درج قیمت) ضمنن، درصورتی‌که سلسله یادداشت‌های گام به گام تا نمایش‌گاه کتاب را می‌خوانید و احساس می‌کنید راهنمایی شده‌اید نفری ۱۵هزار تومان به شماره حساب خانوم چهارستاره واریز نمایید.” شایان‌ ذکر است حقوقِ خیاط‌ باشی محفوظ است و حق‌الزحمه‌ی ایشان تمام و کمال پرداخت می‌شود. با تشکّر و کمال امتنان.*

*منابع اخبار و عکس‌های این یادداشت؛ + و + و + و + و + و + و + و + و + و + و + و +

بیژن، منیژه را تن‌ها گذاشت

بیژن ترقی ترانه‌سرای برجسته به علّت نارسایی تنفسی جمعه شب درگذشت. وی در آخرین مصاحبه‌اش گفته بود: «چیزی برای‌ام باقی نمانده است. کتاب‌خانه را تعطیل کردم و خانه‌ام را برای تأمین هزینه‌های درمان فروختم. بیمه هم کاری برای من نکرد، فقط یک بار آمدند و دیگر پشت سرشان را هم نگاه نکردند. هزینه‌های درمان‌ام را خودم پرداخت کردم و الحمدالله راضی‌ام.»*

×

بیژن ترّقی در بی‌بی‌سی فارسی؛ این‌جا

بیژن ترّقی در نوای ایرانی؛ این‌جا

بیژن ترّقی در ایران ترانه؛ این‌جا

بیژن ترّقی در ویکی‌پدیا؛ این‌جا

darush-mehrjuei Masoud_Kimiaei reza-kiyaniyan abbas-kiyarostamibeyzaei-bahram

۱ . از قرار معلوم تازه‌ترین کتابِ داریوش مهرجویی، با عنوان «به خاطر یک فیلم بلند لعنتی» به نمایش‌گاه کتاب ام‌سال خواهید رسید. من هیچ‌کدام از کتاب‌های ایشان را نخوانده‌ام امّا بالاخره آدم باید از یک‌جایی شروع کند! شاید این یکی را خریدم و خواندم.

۲ . تا وقتی‌که فؤاد نگفته بود، نمی‌دانستم مسعود کیمیایی هم رُمان نوشته است. رفته بود پی «حسد بر زندگی عین‌القضاه» که بعد من سؤال کردم چی هست و از کی هست؟ توضیح که می‌داد، حینِ حرف‌هایش گفت «جسدهای شیشه‌ای» را هم خوانده است قبلن و به‌به ُ چه‌چه! (همین‌طوری‌های حساب‌گرانه البته داخل پرانتز؛ این‌جا می‌گوید که «جسدهای شیشه‌ای» از سوی دو ناشر یعنی «اختران» و «ورجاوند» چاپ شده است با چهارهزار و نهصد تومان اختلاف قیمت؛ یکی ۵۰۰۰ تومان و آن دیگری ۹۹۰۰ تومان!)

۳ . جدای آن کتاب‌های ابداعیِ سعدی و حافظ به روایت عبّاس کیارستمی که کلّی صدا کرد، این آقای کیارستمی دو کتاب هم نوشته است برای کودکان؛ یکی، رنگ‌ها و دیگری، داستان زندگی پرثمر و با افتخار مداد قرمز که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان چاپ کرده‌ است. (بدیهیاتِ داخل پرانتز؛ من کتاب بچّه دوست می‌دارم.)

۴ . پارسال، کتاب خوبی خواندم که خاطره‌ی خوشِ آن باعث می‌شود به باقی کتاب‌های رضا کیانیان هم نظر داشته باشم.

۵ . این روزهای من با کتاب «نمایش در ایران» بهرام بیضایی می‌گذرد و کلّی بدبختی! بس که حضرت آقا با کلمات قلمبه سلمبه‌ی عجیب و شگفت جمله‌سازی کرده است محضِ روایتِ تاریخِ هنر نمایش در ایران، از تعزیه و عروسک‌گردانی تا خیمه‌شب‌بازی و تئاتر و غیره. بااین‌وجود، دیگر نمی‌توانم بی‌خیالِ نمایش‌نامه‌های او بشوم و باید از خجالتِ آقای کارگردان دربیایم. (داخل پرانتز؛ نشانه‌های این نگارش سختِ بیضایی را در فیلم‌نامه‌ی «سگ‌کشی» دیده بودم وقتی قبل از هر سکانس، به جای عبارتِ معمول «داخلی» نوشته بود «توجای» یا از عبارت نامأنوس «بیرون‌جای» استفاده کرده بود برای «خارجی» دوباره پرانتز باز؛ این‌جا می‌گوید «سگ‌کشی» برای گروه سنّی کودک و نوجوان نوشته شده است. شما امّا عقل‌تان را ندهید دستِ «آدینه بوک»! از ما گفتن.)

:: این‌جا کلیک کنین. چی می‌شه؟ شما روی لینکِ موردنظر کلیک می‌کنین و به صفحه‌ای وارد می‌شین که دفترِ مجازی «انتشارات کتاب کاروان» در شبکه‌ی مجازی‌ست.

:: شما رو نمی‌دونم من لمّا وقتی اسم «کتاب کاروان» رو می‌خونم/ می‌شنوم یادِ پائولووو کوئیلووو می‌افتم. البته، این‌طوری نیست که «کتاب کاروان» خودش رو وقفِ عمو پائولو کرده باشه! الان اگه شما یه کوچولو کلیک‌رنجه بفرمایین تا سایتِ این ناشر، از فهرست موضوعی متنوع اون متوجّه می‌شین که فرمول کتاب “کاروان = کتاب پائولو کوئیلو” درست نیست و گستره‌ی کتاب‌هایی که از این ناشر در بازار کتاب توزیع می‌شه طیف وسیعی از آئین‌ها و اسطوره‌ها، مطالعات زنان، حکمت و عرفان، روان‌شناسی تا کتاب‌های شعر یا رُمان‌های خارجی و ایرانی + مجموعه داستان‌های خارجی و ایرانی رو دربرمی‌گیره.

:: در سایت «کتاب کاروان» جدای فهرست موضوعی، ناشر محترم زحمت کشیدن و یه فهرست دیگه رو هم با عنوان «فهرست کتاب‌های پیشنهادی هفته» تهیّه کردن که می‌تونین از این‌ فهرست هم استفاده کنین. فهرست سوّمی هم در این‌جا وجود داره که فهرست کتاب‌های این ناشر به ترتیب حروف الفباست.

:: من یه گشت و گذار حسابی در این سایت داشتم، فهرست‌های مختلف رو هم بررسی کردم. جدای کتاب‌های پائولو کوئیلو {که بخوام/ نخوام خواننده‌ی مشتاقِ در حدّ عاشق داره! یه نگاه کنین به بخش کتاب‌های پرفروش انتشارات کاروان در همین سایت ملتفتِ مطلب می‌شین! ملاحظه می‌کنین که نامه‌های عاشقانه یک پیامبر، مامان و معنی زندگی و کیمیاگر سه کتاب پرفروش این ناشر هستند.} چندین عنوان رُمان و مجموعه داستان خواندنی هم از سوی این ناشر به چاپ رسیده که بسیار سفارش شده‌اند؛ کافکا در ساحل، بیابان، در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند {+حادثه‌ای عجیب برای سگی در شب {}، ساعت‌ها {+مورچه‌ی آرژانتینی {+از آسمون بارون می‌آد لی‌لیا {+}.

:: کتاب‌هایی که درباره‌ی زندگی و سرگذشتِ افراد مختلف نوشته می‌شه یکی از موضوع‌های موردعلاقه‌ی من محسوب می‌شه. اتّفاقن یکی از گزینه‌های آرشیو موضوعی «کتاب کاروان» هم شامل کتاب‌های بیوگرافی است. به قول «آندره موروا»؛ «بعد از کتب آسمانی شریف‌ترین و مفیدترین کتاب‌ها بیوگرافی و شرح حال است.» از ما و ایشون گفتن که غفلت نکنین! چون کتاب‌های این بخش ارزش خوندن دارن، نشون به نشونِ مرد بی‌وطن که خوندنی بود واقعن. در همین راستا ماطلعه‌ی کتاب‌های چه گوارا، چهره‌ی یک انقلابی، زیستن برای بازگفتن، چرا باید کلاسیک‌ها را خواند + شناختی از هرمان هسه (‌بازخوانی تفسیری و انتقادی آثار هرمان هسه) نیز پیشنهاد می‌شود.

:: اگه وبلاگ «یدالله رؤیایی» و شعرهای ایشون رو خوانده باشین، حتمن به من گذشته: امضاء و در جستجوی آن لغت تنها نظر داشته باشین که ضرر نمی‌کنین.

:: بد نیست شرایط تخفیف این انتشارات رو هم بخونین.

:: اگه شما یکی از چندمیلیون مخاطبِ بی‌کارِ این‌جا هستین که تن‌ها واکنش‌تون در برابر این نوشته‌ها و پیشنهادها، دو کلمه حرف حساب با مضمون “دلِ خوش سیری چند؟ پول‌مون کجا بود تو این اوضاع بی‌کاری؟ “ است، می‌خواستم بگم این‌جا شغل هم پیدا می‌شه، شاید به کارتون اومد.

:: بعد، اگه کتابی هم دارین و پی ناشر هستین، این‌جا سر بزنین که ایشالله خیره.

:: برای فیس‌بوک‌بازی هم تشریف ببرین این‌جا.

paulo-coelho-1

:: می‌پرسید عکس این آقای محترم چی بود در میانه‌ی کلام؟ لازم به ذکر است، آقای باشخصیتِ فوق، خیره به دوردست‌ِ افق‌های زمینی و ذهنی، ایستاده بر کوه‌پایه‌ای با چشم‌اندازی شگفت، با برقِ کشنده‌ی کفش و شالِ قرمز مکش‌مرگِ ما، مردی نیست مگر عمو پائووولو کوئیلووو که خیال نکنم نیاز به معرّفی چندان داشته باشد وقتی اکثریّت جماعت ایرانی، دست‌کم پی خواندنِ کتاب «کیمیاگر» کلهم دچار تحوّلات شدید و عمیق شده‌اند و یک دگردیسیِ شخصیّتی تام و تمام و دگرگونی ۱۸۰ درجه در زمینه‌های ایده‌آلی – آرمانی.

:: جدای «کیمیاگر» با آن «رساله‌ی دلاور اشراق»، مطمئن هستم خاطرات یک مغ، ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد، نامه‌های عاشقانه‌ی یک پیامبر و عطیه‌ی برتر – رساله‌ای درباره‌ی عشق را هم خوانده‌ام و ابدن توضیه نمی‌کنم کسی وقت بگذارد برای خواندن آن‌ها مگر … خب، اگر میل‌تان می‌کشد، بخوانید. این‌روزها من هم دارم کتاب‌های میم‌.مؤدب‌پور را می‌خوانم! یک‌وقتی لازم است اصلن!

:: ضمنن، اگه علاقه‌مند هستین به کتاب‌های پائولو، مرکز پژوهش‌های اسلامی صدا و سیما هم یه کتابی چاپ کرده تحت عنوان «نگاهی به آثار و اندیشه‌های پائولو کوئیلو».

:: بعد، اگه خیلی علاقه‌مند هستین به فلسفه‌ی پائولو در زندگی و این‌حرف‌ها، شاید کتاب «پیامک‌های پائولو کوئیلو» هم به دردتون خورد برای وقت‌ اس‌ام‌اس‌یازی و ….

:: پائولو کوئیلو در فرندفید و توئیتر هم اکانت داره، شاید دل‌تون خواست!

:: برای مشاهده‌ی فهرست کتاب‌های پائولو کوئلیو در آدینه بوک هم بروید این‌جا والسّلام دیگر.

اصلن، کاری ندارم که کتاب دا در سه ماه پس از انتشار به چاپ بیستم! {این‌جا} رسیده و چاپ چهلم اون در نمایش‌گاه کتابِ ام‌سال {این‌جا} عرضه می‌شه که پیشنهاد دادن این کتاب در مراکز دانش‌گاهی {این‌جا} هم تدریس بشه، که آقایون/ بانوانِ کارگردان‌ها و بازیگرها، {مثلن این آقای بازیگر، داریوش مهرجویی و بانوانِ هنرپیشه‌‌ی مکرّمه ایشون و اوشون با رؤیا خانوم‌شون} متفق‌القول می‌گن دا سینمایی‌ترین کتابی هست که تا الان منتشر شده و کارگردان‌ها عطش دارن برای اقتباس سینمایی از اون و بازیگرها پر از شوق و ذوق هستن برای نقش‌آفرینی در چنین فیلمی. عِرق ملّی و انگیزه‌ی شخصی‌اَم هم تحریک نمی‌شه وقتی بگن “کتاب دا متعلّق به همه‌ی مردم ایران است” امّا، وقتی می‌خونم یکی، خیلی ساده و صمیمی، یه گوشه‌ی وبلاگ‌اَش می‌نویسه: «کتاب دا رو تموم کردم. منقلب‌اَم. راستش از خودم خجالت می‌کشم. خوندن این کتاب رو به افراد زیر ۱۵ سال و کسانی که ناراحتی قلبی دارند توصیه نمی‌کنم.» هی با خودم فکر می‌کنم یعنی چه اتّفاقی می‌افته توی اون هشتصد صفحه‌ی کتاب دا، {این‌جا} که هی دلم می‌خواد یازده هزار تومان بیش‌تر پول داشته باشم!

tehran-bookfair-040

می‌گن؛ کتاب دا تلفیقی از زندگی، زن و جنگ است و حرف‌اَش این است که به مخاطب بفهماند “زندگی با زن معنا پیدا می‌کند” (این‌که بدیهیّات هستش البته) و ایضن می‌گن؛ این کتاب در سه بخش تدوین شده؛ در بخش اوّل صاحاب خاطرات درباره‌ی موقعیت، محل تولد و ماجراهایی که در بصره گذشته توضیح می‌ده. بخش دوّم با مهاجرت از بصره به خرم‌شهر شروع می‌شه که هم‌زمان با انقلاب و جنگ اتّفاق می‌افته. بخش سوّم امّا، زمان دقیقی نداره چون راوی به دلیل از دست دادن پدر و مشکلات و مصائبِ زندگی‌اَش دچار گم‌بودگی بوده در اون مقطع و غیره.

در ادامه می‌گن؛ با این‌که کتاب دا یک خاطره‌نوشت است و نویسنده‌ی اون حرفه‌ای نیست و تن‌ها در شکل کتابت و نه به اصالت کتاب نوشته شده امّا این خاطره‌گفت به شکل طبیعی در کنار هم قرار گرفته +  تصاویر خوب، مونولوگ‌ها و دیالوگ‌های جذّاب.

ضمنن می‌گن؛ برای درکِ کتاب دا، خوب است آدم دو کتاب “خرم‌شهر و جنگ” و “روزشمار جنگ تحمیلی” را هم بخواند.

×××

من می‌گم، گیرم کتاب دا شاه‌کار هم باشه، اصلن جنگ و صلح، که این خانوم‌های سادات هم خودِ تولستوی، چرا این‌قدر گرووووون؟ من می‌گم، چه‌قدر آدم یادِ “هزاران خورشید تابان” می‌افته با هم‌این شرح و توضیح خلاصه حتّا! من می‌گم، حال‌تون خوبه شما؟ یعنی چی برای درکِ یک کتاب، دو کتاب دیگه هم بخونیم؟ حالا ما بی‌کار، کلّن ملّت هم آره؟

×××

نظر شما چیه؟ کتاب دا رو اضافه کنیم به فهرستِ خرید؟