چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

امشب بوی فرشته و ملکوت و انار ترک خورده پیچیده توی اتاقم،
کبوتری ناگهان آمده به طواف دلم و دلم،
بی هوا پر کشیده به آبی عمیق بی کسی ام …
درهای بهشت باز است.
مقصد من اما، ایستگاه آخر است،
جایی که شوق به لذت دیدار تو لبریز می شود و بیخودی به نام تو حاصل می گردد؛
به نام حضرت ساقی…حضرت می… حضرت باده و حضرت مستی …
تا تو را آنچنان که به دیده ام می نشینی ستایش کنم و سرود تقدیس بُسرایم از شطحی کلماتم …
سکوت می کنم تا تو شنیده شوی …
جریان زلالی که ریخته ای به ظرفِ کوچک بودن من …
کتاب دعا می خوانم؛ شوق ِ حضور ِ ابوحمزه ثمالی؛
« مرا به دوستی برگزید، با آنکه از من بی نیاز بود.
از تو به تو می گریزم … از خویشتن به هیچ کس!
مقصود یگانه ام! یگانه ترین من…
تو را به تو شناختم…
من، از پروردگار سبز ِ آسمان های بی دریغ ِ بهشت های دور و نزدیک ِ خودم، نا فرمانی کرده ام.
کجاست بخشایش بزرگوارانه ی تو؟
کجاست گشایش نزدیک تو؟
کجاست فریاد رسی تو؟
کجاست… ای کریم!»

از من در گذر !  از من در گذر !  از من در گذر ! از من در گذر !
از من در گذر !  از من در گذر !  از من در گذر ! از من در گذر !
از من در گذر !  از من در گذر !  از من در گذر ! از من در گذر !

از من در گذر !  از من در گذر !  از من در گذر ! از من در گذر !

۳ دیدگاه نوشته شده است! »

  1. سالار در 08/08/05 گفت:

    سلام.
    باز هم سلام,شاید سلام من به خاطرت بماند.
    مطالبتون اونقدر خوب هستش که وقته ما رو ساعت ها بگیره.
    مر سیییییییییییییییییییییییییییی

  2. سمیه در 08/08/05 گفت:

    خوش به حالت که حضور فرشته ها را استنشاق می کنی. بدان که یک قدم برایت تا صبح نمانده . برایمان دعا کن!

  3. خیاط در 08/08/05 گفت:

    بوی فرشته و ملکوت…تو هم حس کردی؟

دیدگاه خود را ارسال کنید