چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

در مجموعه داستان «چوب خط» * بُرشی از زندگی آدم‌های زنده و امروزی انتخاب شده است که گذشته ندارند و آینده هم. سپس، این تجربه‌های فردی و اجتماعی در قالب کلمات به تصویر کشیده شده‌اند. نویسنده تلاش کرده است به پشتوانۀ دانش خویش دربارۀ موقعیت‌های متناقض و عادت‌های رفتاری متضاد در انسانِ شهری، به خلق ِ داستان‌هایی بپردازد که با وجود دستمایه قرار دادن طبیعت‌های ذاتی بشر (زندگی، مرگ، عشق و …) اما، به قدر کافی نوآوری و جذابّیت داشته باشند تا اینگونه اقبالِ همراهی و پیگیری خوانندۀ مصرفی را از دست ندهد و با طرح مسائل مختلف، او را به تأمل و تفکر دعوت کند.

موضوع‌های اصلی در هر کدام از داستان‌های این کتاب از نظر انسانی و اجتماعی جالب هستند. نویسنده نیز از زاویه‌ای خاص به دنیای داستان و آدم‌های آن می‌نگرد. موضوع به خوبی تعریف می‌شود و خواننده می‌تواند با دقت در رفتار و گفتار هر کدام از شخصیت‌های داستانی ویژگی‌های روحی، فکری، عاطفی، اخلاقی و … آنها را شناخته و درک کند.

نثر داستان‌های «چوب خط» ساده و به دور از بازی‌های زبانی و خلاقیت‌های ادبی است. گفت‌و‌گوها متناسب با هر کدام از شخصیت‌های داستانی نوشته شده‌اند. این دو خصوصیت باعث می‌شود که خوانندگانِ کتاب طیف گسترده‌ای از مخاطبان در موقعیت‌های اجتماعی و تحصیلاتی مختلف باشند. در واقع، نثر و گفت‌و‌‌گو در خدمت داستان هستند و در پیش بُردن هر کدام از ماجراها نقشی اساسی ایفا می‌کنند. سادگی و مؤثر بودنِ این نوع نگارش باعث تسریع در خواندن و تسهیل در فهمیدن می‌شود. به طوری که بیشتر داستان های کتاب را می‌توان در کمتر از ده دقیقه خواند و لذّت برد.

«چوب‌خط» شامل پانزده داستان است؛ «عاشقت بودن»، «انجیر‌ها مال همسایه است»، «می‌گویم عیب ندارد»، «از خاطرات یک سرباز عراقی»، «هزار راه»، «برو دست‌شویی»، «سردی دستمال تاریک»‌، «انگار می‌خواست عکس یادگاری بگیرد»، «بابا»‌، «تو منشی آقای رییسی؟»، «‌روزگار برزخی آقای دُرچه ‌پیاز»، «قول‌های منتشر در ولایت کله‌بزی‌ها»، «ظلمات»، «توی تاریکی چشم‌هام را بسته بودم» و «خیلی عجیب نیست».
به نظر من، در بیشتر این داستان‌ها ناخودآگاهِ نویسنده تحت تأثیر فشارهای روانی و اجتماعی ِ زندگی شهری ِ یک ایرانی ِ ساکن در تهران بوده و وی (نویسنده) توانسته است تظاهراتِ این مسائل را به خوبی در داستان‌های خود نشان دهد.
رنج‌های آشکار و نگرانی‌های پنهان، هجوم تنهایی و شدّت افسردگی، پریشانی و آشفتگی‌های بی اندازه، درخود‌ماندگی، استیصالِ شخصیت‌های داستانی «چوب خط» نیز بیشتر از هر چیز واقعیتِ تلخی را تداعی می‌کند که نتیجۀ بررسی‌های انجام شده در مناطق شهری ایران نیز آن را تأیید می‌کنند. زیرا، تحقیقات نشان می‌دهد که نسبت قابل توجهی از ساکنین مناطق شهری از زندگی خود ابراز نارضایی کرده‌اند. این نارضایی در میان مردان بیشتر از زنان است و به موازات افزایش سطح سواد و درآمد بر نسبت آن افزوده می‌شود. همچنین، عدم رضایت در میان ساکنین تهران از سایر شهرها بیشتر بوده است.
نویسندۀ مجموعه داستانِ «چوب خط» نیز توانسته است با مهارت و توانایی خویش این عدم رضایت و ناخوشنودی را در قالبِ داستان بیان کرده و موقعیت‌های گوناگونِ اجتماعی را برای خواننده تصویر کند تا از این طریق، فرصتِ تازه‌ای در اختیار او (خواننده) گذاشته و زمینۀ لازم برای تجربه کردن و اندیشیدن را فراهم نماید.
نویسنده در هر کدام از این داستان‌ها به شکلی ظریف و نامحسوس به بسیاری از ویژگی‌های رفتاری، روانی و اجتماعی اشاره می‌کند که در نتیجۀ بسیاری از پدیده‌های اجتماعی، اقتصادی و شهری مانند جنگ، اقتصاد، خانواده، محیط، فرهنگ و … به وجود می‌آیند.
به نظر من، «می‌گویم عیب ندارد» و «تو منشی آقای رئیسی؟» بهترین داستان‌های این مجموعه هستند.

«می‌گویم عیب ندارد» همزمان با ورودِ دختر به خانۀ مرد آغاز می‌شود؛ «دختر دمپایی‌های سبز جلو بسته‌اش را در‌آورد تا از پله‌های موکت شده بالا برود. مرد به پاشنه‌های دختر نگاه کرد که سیاه و تَرَک خورده بود.»
نویسنده از هر نوع توضیح اضافی، توصیفِ بی مورد یا مقدمه‌چینی دوری کرده و به سرعت داستان را ادامه می‌دهد؛ «وقتی وارد اتاق شدند دختر هیکل سنگین و لَختش را ول کرد روی فرش. مرد در ِ اتاق را قفل کرد. رفت سمت پنجره بدون آنکه بیرون را نگاه کند سریع پرده‌ها را کشید.»
گفت‌و‌گوی دختر و مرد در عین ِ کوتاهی کلام، مفهومی کامل دارند. نویسنده به قدر ِ باید دربارۀ موقعیت، زمان، آدم‌ها و … توضیح می‌دهد و خواننده را با فضای داستان آشنا کرده، او را برای همراهی با دختر و مرد مشتاق می‌سازد تا در‌نهایت، ضربۀ داستانی خود را وارد کرده، شگفتی و تأثر ِ خواننده را برانگیزد.

«تو منشی آقای رئیسی؟» تک‌گویی روان و سیال و زندۀ مادری است با ضرباهنگی سریع دربارۀ دخترش که نقب می‌زند به مسائل اقتصادی، خانوادگی و فرهنگی. نویسنده درک و شعور خواننده را باور کرده و با پرهیز از اطالۀ کلام، صرفاً با بیان جملات کوتاه از زبانِ مادر، به حدّی موفق عمل می‌کند که در داستان سه صفحه‌ای خود حقیقت‌های تلخ و مشمئز‌کنندۀ جامعه را به شیوایی تعریف کرده و به روشنی تصویرسازی می‌کند.

تک گویی‌هایی مانند؛ «نمی‌شه تو این گرگدونی بچه رو ول کرد به امون خدا.»،«هوای تهرون خیلی گند شده.»، «خلاصه پسره دیگه زنگ می‌زد، با منم حرف می‌زد سراغ دختره رو می‌گرفت. هر وقت باباش یا داداش خونه نبودن گوشی رو می‌دادم بهش با هم حرف بزنن.»، «تا اینکه یک روز اومد خونه دیدم رنگ به صورتش نیست. شده بود گچ دیوار. گفتم چی شده دختر. چیزی نگفت. همین طور زل زده بود تو چشمام. گفتم پدر سگ بگو چی شده، دلم هزار راه رفت. بازم چیزی نگفت. بعد یهو زد زیر گریه. مثل ابر بهار. فهمیدم کار از کار گذشته.» و «هر چی هم دختره گفت پس ازدواج و اینا چی می‌شه، هی گفت بعد بعد. بعدم دبه در‌آورد و زد زیر همه چیز.» بیان‌کنندۀ بسیاری از مسائل موجود در ساختار حوزۀ شهری، خانوادگی، اجتماعی، فرهنگی و … هستند که بر عدم امنیت اجتماعی، آلودگی هوا، نگرانی دربارۀ اعضاء خانواده، مسائل‌ و مشکلات مربوط به ازدواج، اختلاف‌های خانوادگی و فامیلی، عدم امنیت شغلی، نامساعد بودن محل کار، فقر، انحرافات اخلاقی، سوءاستفاده های مختلف و … تأکید می‌کنند. مسائلی که هر کدام می‌توانند یکی از عوامل مؤثر بر استرس‌های شهری و فشارهای زندگی باشند که افراد را تأثیر قرار می‌دهند و حوادث اجتماعی و بیمارهایی روانی را باعث می‌شوند. در واقع، به همین دلیل است که داستان‌های «چوب خط» در فضایی سرد و خاکستری و همراه با دلهره و نگرانی روایت می‌شوند.

در پایان، می‌توان گفت پختگی شخصیت‌ها و موقعیت‌های متنوع یکی از امتیازهای این مجموعه داستان است که علاوه بر لذّت‌بخش بودن، ذهنِ خواننده را نیز درگیر می‌کند. شاید از همین رو است که بیشتر تصوّر می‌رود نویسندۀ این کتاب پیری دنیا دیده باشد تا جوانی در میانۀ سی سالگی.

* چوب خط، محسن فرجی،تهران، نشر قطره،۱۳۸۴

دیدگاه خود را ارسال کنید