با قطار بیا جنوب
و آن جا پیاده شو!
هر کجا بابونه یی دیدی بو کن!
من اون جام!
…….. بعد از رویارویی رؤیایی آوامین جان با خستگی … خب همین بس بود برایم که در میان کامنت های وبلاگ دیگر دوستانم (:: و ::) ردّپای* آن محیا را پیدا کنم که … یکسال می گذرد از یکهو نبودنش… متولد دی ماه بود… مهربان و پُر از شور و شیطنت … همیشه یادِ حرفِ برادر کوچکترم می افتم، وقتی از شدّت ناراحتی ناشی از حذفِ وبلاگِ محیا خیره مانده بودم به مونیتور و نمی فهمیدم چرا بی خبر گذاشته و رفته این دختر … برادر کوچکترم می گفت:” اگه منم وبلاگم رو حذف کنم یعنی واسه منم همین قدر ناراحت می شی؟” گاهی با مهدیه حرف که می زدم هی یادِ محیا می کردیم و آن وقتهایمان که پیمان قرار بود هفت، هشت تا زن بگیرد … ووو … مدتهاست از مهدیه بی خبر مانده ام. تلفنش … تلفنش … کدام گوری گذاشته ام این شماره تلفنش را… یحمتل مشغول درس است حسابی که نمی نویسد دیگر… چقدر تغییر کرده ایم همگی … چقدر کوچک ترین حسهایمان نسبت به همدیگر … الان… می بینین؟ دلم برای اینجا و آدمهایش تنگ شده که همیشه جنوب بود برایم (و نمی دانم کدام دوستی آمده و دوباره برپایش کرده بعد از من که تخریب کرده بودم همۀ آنجا را) دلم تنگ شده برای آن روزها… برای تو و اصلن خجالت نمی کشم و دون شأن خودم نمی بینم ابراز کردنش را… . . .
به قطـار زندگـی ما دیگـه مشکل برسیـم
اگـر هـم سـوت بکشـه مـا دیگـه خوابیـم
*** نمی دانی چقدر خوب است برایم همین گاهی پیامک فرستادنت و فراموشم می شود مسائل و دلتنگی هایم وقتی می پرسی؛ ” احوالِ آبجی؟ “
** ازِ ” از پشت یک سوم ” کِش رفته ام این یکی، دو سطر و عکس را هم.
* ردّپای محیا … “سلام ایلیااااااااااااااااااااااااااااا خوبی؟ فکر کنم یه یکسالی هست گپ هامون قطع شده بود ! البته من یه سرکی به وبلاگ همتون میکشیدم ولی تو مود کامنت گذاشتن نبودم! ولی کلی دلم برای همتون تنگ شده “
و ردّپای محیا ایضن؛ “سهلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام پیمان خان مهدوی بید؟ خوبی؟ دلم برای همتون تنگیده اساسی! تو بالاخره این زنهایی که می خواستی بگیریو گرفتیشون یا هنوز مجرد موندی داری نشون می کنی؟! رویای طفلک خواهر مهربون منو چی کارش کردی؟!هواش کردی؟!“
آوامین در 08/08/05 گفت:
سلام عزیزم
ممنونم از بودنت…از گرم کردنت…من و تو دوستان خوبی هستیم؟مگر نه؟
می دانستی از افتخاری که به من دادی چقدر خوشحالم؟!
می دانی خواندن این پست در زمانی که چهار ستاره مانده پست را به فال نیک می گیرم؟
می دوانی از خواندن این پست چشمهایم سرخ شد؟
ممنونم عزیزم…ازلطفت…از مهربانیت…از همدلیت…
آوامین در 08/08/05 گفت:
من عاشق این کش رفتنهایت هستم !
آوامین در 08/08/05 گفت:
رویایی رویایی…همین نام آدم را به رویا می برد…در نامگذاری هم عالی هستی…از نامهای پست هایت هم لذت می برم…
راستی یک چیزی یادم آمد اسم تو هم رویاست؟!
سرد می شوم و گرم…
من هستم و رویا…
به گمانم این رویا ایهام دارد !!!
آوامین در 08/08/05 گفت:
روز خوبی را با تو شروع کردم…همان فال نیک گفتم…امیدوارم همیشه باشی…همیشه…
زهره در 08/08/05 گفت:
سلام کجائی ؟
جواب نمی دی ؟ در دسترس نیستی ؟
فاطمه در 08/08/05 گفت:
ملیحه در 08/08/05 گفت:
من موندم توی این شیفتگی تو و خودم…
خیاط در 08/08/05 گفت:
حوصله ندارم اینهمه لینک رو ببینم بعد همش رو بهم ربط بدم…زنگ بزن بگو!
خیاط در 08/08/05 گفت:
تازه همه اسمها آشناست، یادم نمیاد کی کی بود!قرار نبود یه لیست بدی دست من؟
زهره در 08/08/05 گفت:
ملیححححححححححححححححححححححححححححححححححححححححححححححححححه
جانم !!!!!!!!!!!!!!!!
تو چی گفتی ؟
نوه در 08/08/05 گفت:
سلام عزیز. چقدر روز قشنگی بود. تا روزهای بعد از اون دیدار همه اش تو فکر تو و اون حرف هایی که بینمان رد و بدل شد بودم.
حالا ملت فکر میکنند چه خبری بوده؟
خیلی خیلی یادش بخیر.
راستی اون مشکل هم – ناشکری نمی کنم ها! – هنوز حل نشده. بازم دعا کن برای این نوه ای که شاید دوست اش داشته باشی تا خدا مشکل اش را حل کنه.
و اما خانه. خدا خانه و صاحب خانه را غریق رحمت گرداند. خانه هایت هم بس هوای رودخانه خشک کرج کرده اند ولی فعلا مهمان من هستند.
یادم رفت. شما خوبی؟ سلامتی؟
نوه در 08/08/05 گفت:
ببخشید یادم رفت سوال کنم. این "چهار ستاره مانده به صبح! هتل که نیست اینجوری لینک می دی پسر!!!" یعنی چی؟ مگه چه جوری باید لینک می دادم؟