عمهی مادر ما یک دو جین دختر دارد. دو سال قبلتر، شوهر کوچکترین دخترعمه (۱) تجدید فراش نمودند. بعد، همهی فامیل شدند مصداق همسایهها یاری کنین، این شوهره رو آدم کنین! در صدر این همهی فامیل، شوهر یکی از بزرگترین دخترعمهجات ما فعّالیّت میکرد تا آن آقای شوهر کوچکترین دختر عمه بگذرد از خیر همسر دوّم و بنشیند سر خانه و زندگیاش! البته افاقه نکرد این همه تلاش و گذشت تا همین یکسال قبلتر که گندِ دیگری بالا زد و کاشف به عمل آمد که آن آقای شوهر یکی از بزرگترین دخترعمهجات (۲) نیز بله! یعنی، ایشان نیز پیش از داستان تجدیدفراش ِ آن یکی باجناق، ازدواج مجدد کرده بودند بدون اطلاع همسر اوّل و ثمرهی این فعل حسنهشان از همسر دوّم نیز فرزندی است که شش سال دارد!!! در همین گیر و دار ِ کشف و شهود و آبروریزی و آبروبَری، پای همسر سوّم نیز به ماجرا باز شد! کمکم، زمزمههای تجدید فراش یکی دیگر از باجناقهای این دو آقا نیز در فامیل شنیده میشد. تا اینکه، دیشب یقین حاصل شد آقای شوهر یکی دیگر از همین دخترعمههای (۳) مادر ما نیز ازدواج کردهاند دوباره!!! ما همینطوری هاج و واج ماندهایم که چگونه تحلیل و بررسی کنیم این پیامد را؟ یعنی، مُسری بوده این قضیه یا مسئلهی بخت و شانس این دخترعمهها مطرح است و یا … ؟!!!
یکی از دوستانم {آقا، متأهل} یکوقتی گفته بود به فرض، مرد خیانت هم اگر بکند به همسرش، زن کاری نمیتواند بکند! دستآخر مجبور میشود به خاطر بچههایش هم که شده در همین زندگی بماند و تحمّل کند!!!
دربارهی این سه فقرهی فوقالذکر باید بگویم که آن دخترعمهی اوّلی با هووی محترم سازش کردهاند و ظاهرن! در سازگاری کامل با همدیگر زندگی میکنند. دخترعمهی دوّمی هم بعدِ کلّی دادگاه و پاسگاه رفتن، هنوز با آقا زیر یک سقف زندگی میکند و هی گفتن الان این زن از شدّت غم و غصه دق میکند ما هی منتظر ختم و مابقی! امّا، همان دیشب خبرش رسید که حامله تشریف دارند در این کمی مانده به وقت یائسگیشان!!! {ما هنوز هاج و واج با دهان کاملن باز!} دربارهی آن دخترعمهی سوّم و عکسالعملش هنوز خبری در دست نیست. احتمال قریب به یقین، او نیز با مسئله کنار میآید! چارهای ندارد البته! خب، مطمئنن دیگر نمیتواند شوهری بهتر از خاندایی ما پیدا کند!!!{ما این داییمان را کلّی عاشقیم خُب!}