«کمر مردُ هیچی تا نمیکنه جز زن!
من بودم ُ یه طوطی. حالا باز منام ُ یه طوطی.
امّا، دیگه نه اون همون طوطیاه و نه من اون داشی.»
اجازه بدهید پیش از اینکه دربارهی فیلم «داش آکل» بنویسم، کمی خاطره تعریف کنم برایتان از قدیم که میرفتم دانشکده و آن بار اوّل که داستانِ «داش آکل» را خواندم سر کلاس ادبیات عمومی. استاد خواست که یکی از روی داستان بخواند و ما داوطلب شدیم و از آنجا که کلّی علاقهمند تشریف داشتیم نسبت به استاد، خواستیم سنگ تمام بگذاریم در خواندن و طوری شد که حتّا، تته پتههای «کاکا رستم» را نیز لکنتبار ادا میکردم و کمکم، شد حکایت آن کبک و کلاغ که آمده بودند راه رفتن همدیگر را یاد بگیرند و مای جوگیر! به لکنتی افتادیم شنیدنی و بچّههای کلاس نیز به ضعف افتاده بودند از شدّت خنده. منتها، ما اعتماد به نفس خود را حفظ کردیم تا ته ماجرا که اشک از چشمهای مرجان سرازیر شد و آرام و درد توأمان به سینهی ما بازگشت.
از همان وقت، من عاشقِ تراژدی غصّهآلودِ عاشقانهی «هدایت» شدهام و جدای مرور و بازخوانیهای مجدّد، داش آکل یکی از دغدغههای مُدام ِ ذهنیاَم است که رهایم نمیکند. حالا متوجّه شدید چهقدر میتوانستم طالب ِ تماشای فیلم ِ«مسعود کیمیایی» باشم هرچند که اقتباس ِ وی زیاد هم به متن وفادار نبوده و یکسری ماجراهای اضافی مندرآورد در فیلم بود که دوست نداشتم. منتها، در مجموع بد هم نبود فیلمنامه و ساخت و اینهای فیلم. در واقع، آدم این گذر زمان را که در نظر میگیرد، شما حساب کنید از سال ۱۳۵۰ که کیمیایی این فیلم را ساخت تا حالا. من که ترجیح میدهم بازگشت به سابق بشود! این طفلیها خیلی حسابی بودند آنوقتها. حالا نمیدانم از پیریست، از رژیم است، از پیشرفت سینماست، از چیست که دچار پسرفت شدهاند …ووو… بگذریم.
#
+ «داش آکل» را بخوانید و یا بشنوید؛ در اینجا