چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

به دعوتِ میلاد نامرئی می‌شویم و می‌تازونیم! و پیش از هر کاری، اوّل، جَلدی در ساختمان مرکزی سازمانِ فلانِ کشور حاضر شده و دَمار از روزگار ِآقای رئیس حراست آن‌جا (آزادی‌وفا نامی- کاش سرچ کند اسمش را و برسد به این‌جا. کاش) در می‌آوریم!!! اوّل هم وادارش می‌کنم آن ریش‌هایش را صافینگ، سه تیغه کند تا بعد، آماده باشد برای باقی عذاب‌هایی که در نظر گرفته‌ام برایش!

دوّم، یک‌سری به مخابرات محله‌مان زده و صورت‌حساب‌هایم را تا باقی عمر تسویه می‌کنم و آن خط تلفنِ ضبط‌شده‌ام را به خودم باز می‌گردانم. (من اون شماره رو دوست دارم هنوز آخه)

سوّم، بی‌حجاب! وارد انواع و اقسام ِ اداره‌ها و سازمان‌های دولتی می‌شوم و هی یه کمی مرئی، یه کمی نامرئی می‌کنم خودم را! تا تلافی همه‌ی اوقاتی بشود که ورود/خروج به این اماکن از دخل/خروج به بهشت/ جهنم هم سخت‌تر بوده است برایم.

چهارم، فرض که رادیو زمانه ساختمان باشد! یک بُمب مَشتی کار می‌گذاشتم آن‌جا که به ثانیه‌ای، با خاک یکسان شود! از آن رفتن‌های بی‌بازگشت، بی‌جایگزین!

پنجم، می‌رفتم خونه‌ی یکی D:

#

ساغر ملکوت، سارای روز من، سارای زندگی کوانتومی، فاطمه‌ی سنجاقک، آناهیتای ماه‌آبی، آرزوی صیدقزل‌آلا در مدرسه هم نامرئی بشوند لطفاً.

#

+ ساغر نامرئی

+ آناهیتای نامرئی

+ یکی از ساراهای نامرئی

+ آرزوی نامرئی

+ اون یکی سارای نامرئی

۱۰ دیدگاه نوشته شده است! »

  1. سارا در 08/11/05 گفت:

    مرسی که ما رو هم به جنایات جدید دعوت نمودی. همش دارم فکر می کنم دلم چی می خواد… راستش من فضولی و مردم آزاریم نمیاد اصلـــــــــــــــــــــــاْ! ولی خلاقیتم رو به کار خواهم انداخت! حالا ببین!

  2. سارا کوانتومی در 08/11/06 گفت:

    ma ham saye mikonim namaree shavim.mersi

  3. صيد قزل آلا در مدرسه در 08/11/06 گفت:

    آخ جووووووووووووووووووووووون

    همیشه دلم می خواسته از کوه که بر میگردم نامرئی باشم

    حالا فردا بعدازظهر که برگشتم پُست نامرئی هم می نویسم

    هوراااااااااااااااااااااااااااااااااا!

  4. میلاد در 08/11/06 گفت:

    :)) صافینگ کاری بسیار پسندیده و شایسته هست

  5. لاله در 08/11/06 گفت:

    دارم فکر میکنم چه شود اوضاع اون اداره هایی که شماها بخواین بی حجاب توش مرئی و نامرئی بشین !!! بدبخت کارمندای افسرده که صب تا شب جز همون ریش و چادر و مقنعه نمی بینن !!!
    یه بار کلاس دوم ابتدایی که بودم ، خانوم معلم به خاطر خندیدن با دوستم به کتابم که کلی از ورقاشو خم کرده بودیم و مثل آکاردئون! شده بود ، از کلاس بیرون مونکرده بود . اون وقت پشت در کلاس ایستاده بودیم و نقشه می کشیدیم که چطور آدم فینقیلی! بشیم اندازه نخود و از زیر در بریم تو کلاس سر جامون !!!
    یه سوال خوشگل با این نوشته ات آوردی تو ذهنم که اگه من می تونستم نامرئی بشم ، اولین جایی که دوست داشتم برم ، یا اولین کاری که می خواستم انجام بدم چی بود ؟

  6. صيد قزل آلا در مدرسه در 08/11/06 گفت:

    نوشتم دوست جان!

    خواستی بیا بخون.

    وبلاگ خوبی هم داری… به منم سر بزن (چشمک و یک شیطانک!)

  7. سارا در 08/11/07 گفت:

    منم نوشتم.

  8. anita در 08/11/07 گفت:

    جالب بود.

  9. لاله در 08/11/07 گفت:

    دوست خوب مهربونم ، حسابی خجالتم داده بودی … از دیشب هی دارم فکر می کنم شاید تنها جایی که اگر نامرئی بودم و دلم می خواست برم ، دیدن یکی از دوستام بود که در کشوری دیگه زندگی می کنه … خیلی دلم می خواست یک بار دیگه ببینم اش … هر چند اون قدر بیمار هست که هرگز نمی فهمید … ولی من باز هم دوست داشتم ببینم اش …

  10. روبه فردا در 08/12/06 گفت:

    چه وبلاگ خوبی داری , من که بوکمارکت کردم

دیدگاه خود را ارسال کنید