بعضی کتابها اینطوریاند، شبیه آینه. آدم را نشانِ آدم میدهند؛ از لحاظ جهانِ درونی و دنیای بیرونی.
یکوقتی شخصیّت داستانی میشود همزادِ آدم، طبیعتی از نوعِ تو، با خیالپرویهای رها، دردهای اُخت، عاشقیّتهای ناجور، انسهای قدیمی، رؤیاهای شیرین، رنجهای بسیار. مثلن گلدموندِ هسه، آنتِ جانشیفته.
یکوقتِ دیگری هم پیش میآید، داستانی میخوانی که تصویریست از یک شرایط جمعی. بازنماییِ جامعه. بیانِ دوبارهی محیطِ تو؛ دردهای پیرامونی، مسائل گروهی، افکار اجتماعی، منشهای انسانی، مسلک سیاسی یا بازیهای اقتصادی. مثلن مزرعهی حیوانات یا ۱۹۸۴٫
برای هماین است که آن روزهای پُردغدغهی تیرماه، هیچ کتابی بهقدر مزرعهی حیوانات آب روی آتش نبود. در داستان اورول، دولتِ انقلابی حیوانات برای حفظ قدرت، به شعارهای اصلی انقلاب پُشت میکند. از لحاظ اصل عمومیّت در روانشناسی گروهی، آدم خیال میکند الان اوست که در موقعیّت منحصربهفردی قرار گرفته و ازنفسافتاده، افسرده شده و ناامید، بعد وقتی مزرعهی حیوانات را میخواند، با خودش میگوید: اوه! در سال ۱۹۴۵ هم گندبازاری به پا بوده در یکجای جهان عینهو اینجا، ایرانِ پس از انتخاباتِ ۸۸! آنوقت کمی آسودگی مینشیند به خاطر و اندکی پریشانی زایل میشود از فکر و …. بله خُب. اینطور تأثیری دارد.
منتها، هنوز یک سؤالِ موذی، یک نگرانیِ مُدام وجود دارد که ذهن آدم راحت نیست ازش. هی با خودت میگویی: یعنی آخرش چهطوری میشود اوضاع؟ چه بلایی میآید بر سر ما؟
اورول، کتاب دیگری دارد به نام ۱۹۸۴، میشود که آدم ۱۹۸۴ را هم بخواند از لحاظ پاسخی برای همین سؤالِ کذا؛ ترسیم و تجسّم بشر در فردایی دیگر.
مرتضی آوینی مقالهای دارد با چنین عنوانی؛ «بشر در انتظار فردایی دیگر» و در آن دربارهی کتاب دنیای متهور نو (یا دنیای قشنگ نو) با ۱۹۸۴ صحبت کرده است. خاطرم هست که دوستم، زهره هم در پایاننامهاش به این دو کتاب اشاره کرده بود در راستای ادبیات نظری تحقیقی با محوریّت جامعهی اطلاعاتی و تسلط رسانههای گروهی بر جمعیّت خاطرِ بشر تا تحقق دهکدهی جهانی و این حرفها. بعد، اورول و هاکسلی از اوّلینهایی بودند که متوجهی چنین تأثیر و تأثرهایی شدهاند و غیره.
دنیای متهور نو را نخواندهام امّا، ۱۹۸۴ دربارهی “دولتی است که پس از پیروزی در انقلاب سوسیالیستی بر مسند قدرت نشسته و تلاش میکند سیطرهی خویش را تا حیطهی ذهن و اختیار مردمان گسترش دهد.” کتابی که یکی از ده رُمان برتر قرن بیستم است و در یکی از نظرخواهیهای خوانندگان مجلهی تایم به عنوان برترین رُمان در طول تاریخ انتخاب شد. از این کتاب سه ترجمهی فارسی منتشر شده است از محمّدعلی جدیری، حمیدرضا بلوچ و صالح حسینی. من ترجمهی نفر آخر را خواندهام از انتشارات نیلوفر که گویا، بدترین ترجمه است. بگذریم از فونتِ نامناسب و فاصلهی بین سطرها و پدری که از چشم و چال ما درآمد! اما، داستان اورول بهقدرکافی جذاب و جالب بود برای دنبال کردنِ سرنوشت وینستون اسمیتِ طفلکی و جولیای مومشکیاَش.
۱۹۸۴ (Nineteen Eighty-Four) در یک لندن تخیّلی اتّفاق میافتد، در مملکتی به نام اقیانوسیه تحت ولایتِ فردی به نام برادر بزرگ (یا ناظر کبیر) که معلوم نیاست وجود خارجی دارد یا ندارد! او رئیس حزب اینگساک است که اعضای مرکزی آن جمعیّتی هستند نزدیک به دو درصد از کل جمعیّت اقیانوسیه، سیزده درصد از جمعیّتِ باقیمانده شامل اعضای معمولی حزب میشوند و دیگران، یعنی هشتاد و پنج درصدِ اکثریّت، مردمانی هستند به نام «رنجبران» که طبقهی فرودستِ فقیرِ فلانشدهاند.
آنچه در ۱۹۸۴ اتّفاق میافتد عبارت است از مستحیلشدنِ فرد در جمع، از بین رفتنِ حریم شخصی و خصوصی، فقدانِ عوالم شخصی، حضور همهجانبهی حزب حاکم در جزئیترین امور فردی، خدمتگزاریِ مُدام برای حکومت جهانی و … که در این میان، وینستون با اندک تهماندهای از خودآگاهی، میخواهد در برابر حزب ایستادگی کند. پس تلاش میکند تا به «انجمن اخوت» بپیوندد که هدف ایشان براندازیِ حزب اینگساک است؛ با همراهیِ جولیا. البته، در میان اعضای حزب، عشق مفهومی است لاوجود. خانواده، رابطهی جنصی و … معنای معمول آن را ندارد و هر نوع نزدیکی منع شده است و جرم؛ مگر به نیّت ادای وظیفه به حزب. بااینوجود، بین جولیا و وینستون، نزدیکی وجود دارد؛ جسمی و عاطفی. منتها بهسختی! چرا که موضوع «تله اسکرین» هم در میان است!
«تله اسکرین» ابزاریست مانند تلویزیون با این تفاوت که هم گیرندهست و هم فرستنده. تله اسکرین ناظری شبانهروزیست بر اعمال و افکار ملّت که مبادا اندیشهای خلافِ آرمانهای حزب از ذهنِ اعضاء بگذرد! حتّا بزرگترین جرم در اقیانوسیه خطایی نیست مگر «جرم فکری»! از اینرو، «پلیس اندیشه» مسئولِ کنترلِ دائم فرد است حتّا در خواب!
«وزارت عشق» نیز نهاد قابلتوجهیست در این حکومت که درواقع، شکنجهگاهِ اعضای خطاکار است. در اقیانوسیه، تکنولوژی شکنجه بهقدری تکامل یافته است که حتّا فطرت بشر را نیز نابود میکند. درست شبیه سرنوشت وینستونِ حیوونکی که دستآخر مجبور شد اعتراف کند؛ دو به اضافه دو میشود پنج!
«اوبراین چنین ادامه داد: به یاد میآوری که در دفتر یادداشتت نوشته بودی: آزادی آن آزادی است که بگویی دو بهعلاوهی دو میشود چهار؟
وینستون گفت: البته.
اوبراین دست چپش را بالا برد. پشت آن را به جانب وینستون گرفت و انگشت شست را پنهان کرد.
– وینستون، چندتا از انگشتهایم را بالا گرفتهام؟
– چهار.
– و اگر حزب بگوید که چهار نیست و پنج است … آنگاه چند تا؟
– چهار.
کلام او با دردی نفسگیر پایان یافت. عقربک به پنجاه و پنج رسیده بود. تمام بدن وینستون به عرق نشسته بود. هوا شلاقکش به ریههایش وارد میشد و چون برمیآمد، آمیخته با نالههای عمیق بود. با بههم فشردن دندانها هم نمیتوانست جلو نالههایش را بگیرد. اوبراین که همچنان چهار انگشتش را بالا گرفته بود، به او مینگریست. اهرم را عقب کشید. اینبار، درد فقط اندکی فروکش کرد.
– وینستون، چندتا انگشت؟
– چهار.
عقربک روی شصت قرار گرفت.
– وینستون، چندتا انگشت؟
– چهار، چهار! میخواهی بگویم چندتا؟ چهار!
عقربک حتمن از شصت هم گذشته بود، اما به آن نگاه نکرد. چهرهی عبوس و چهار انگشت، نگاه او را پُر کرده بود. انگشتها در برابر چشمهایش بسان ستونهای تناور و تار و انگار مرتعش قدبرافراشته، اما بیهیچ شبههای چهارتا بودند.
– وینستون، چندتا انگشت؟
– چهار! بس کن، بس کن! چرا اینقدر عذابم میدهی؟ چهار، چهار!
– وینستون، چندتا انگشت؟
– پنج، پنج، پنج!
– نه، وینستون، اینطوری فایده ندارد. دروغ میگویی. همچنان در فکر چهار هستی. لطفن، چندتا انگشت؟
– چهار! پنج! چهار! هر چه تو دوست داری. فقط بس کن، درد را بس کن!»
<>
به قولِ آوینی در همآن مقالهی یادشده؛ «اورول نیز بهصورتی دیگر تقدیر عالم جدید را دریافته است؛ اراده به قدرت. ارادهی بشر جدید متوجه قدرت است و حکومتهای توتالیتر مظهر هماین ارادهاند. فردیت اعضای حزب اینگساک در حزب به مثابهی یک موجود جمعی فناناپذیر مستحیل گشته است و این استحاله با تسلیم مطلق فرد به حزب میسر میگردد. افراد در حزب فانی میشوند و بهواسطهی حزب که جاودانه فرض میشود به جاودانگی میرسند.
شباهت این سخنان با معتقدات اهل ولایت فقط یک شباهت ظاهری نیست. ولایت حقیقی و ولایت شیطانی متناظر معکوس هستند، همچون شباهتی که میان دجّال و موعود حقیقی وجود دارد. اهل ولایت نیز معتقد به تسلیم محض هستند اما این تسلیم در برابر قادر مطلق است نه در برابر حزبی که ناچار است برای پوشاندن اشتباهات خویش دائمن تاریخ را تحریف کند و حافظهی مردمان را نیر به دوگانهباوری* انکار کند.»
<>
+ دانلود ۱۹۸۴ به زبان فارسی و انگلیسی؛ اینجا و اینجا و اینجا و اینجا. و به شکل کمیک اینجا.
محمد امین عابدین در 09/10/04 گفت:
۱۹۸۴ را با ترجمه صالح حسینی خوانده ام و هنوز بسیار صحنه های آن در ذهن من باقی مانده است اما در باب دنیای قشنگ نو گویا ریدلی اسکات به زودی تصمیم به ساخت فیلمی براساس این کتاب را دارد.
سارا در 09/10/04 گفت:
من اعتراف می کنم بارها چند صفحهء اول این کتاب رو خوندم! (نکشیدم که ادامه بدم!) ترجمهء حمیدرضا بلوچ با مقدمه ای از اریک فروم انتشارات گهبد را دارم. اما حرفات خیلی وسوسه ام کرد که سعی کنم ادامه اش بدم.