فرودی نیست
در این اوج
که چشمهایت را بستهای.
بهشت جای خوبی نیست
هیچ اتوبوسی از آن حوالی نمیگذرد.
معجزهای نیست
همهی سیبهای این باغ را
کرم خورده است.
از این جلسهی رونمایی برمیگردم و بیشتر از شعر، پُر از دلتنگیام. نباید میرفتم* و این نباید ربطی ندارد به اینکه دو ساعت سرپا ایستادم و هیشکی را واقعن نمیشناختم. گیرم، اسامی همگی آشنا و یکی، دو نفر هم رفیق فیسبوقی. به روی خودم نیاوردم. چندتایی عکس گرفتم و «گمشده در اتاق» را خواندم تا شعر بیستمی. بعد هم جلسه شروع شد با یک تأخیرِ حسابی. از سخنرانهای اعلامشده، «بهاره رضایی» آمده بود با «علیرضا بهنام» و گفتند از اقوامِ «جواد مجابی» یکی محروم شده و نمیآید. از حرفهای رضایی چیزی متوجّه نشدم چون برای پرهیز از پُرگویی شروع کرد از روی دستنوشتهاش خواندن و راستش، با آن تُنِ صدای آرم کمتر متوجّه میشدم. یکی این را فهمیدم که شاعر با همهی جوانیاش، خوب پیرانهسری کرده در شعرهایش. دیگر؟ یادم نیست جدن. از حرفهای بهنام بیشتر یادم مانده است. دستآخر هم کتابِ احسان عابدی را خریدم. کتابِ لاغر هزار و هشتصدتومانی با سی و هشت شعرِ کوتاه و خیلیکوتاه که به قولِ بهنام منطقِ هایکو را دارند و شاعر پی درک و شهود شخصی، صرفن یک لحظهای از زندگی را بُلد کرده منتها با نگاهی دیگر. دیدید؟ گفتم که، حرفهای بهنام یادم هست. عابدی کتاب را تقدیم کرده است به همسرش؛ «سپیده جدیری» که توی جلسه هم بود و یکجورِ خوبِ دلنشینیست به نظرم. شیرینی هم بود که من نخوردم. پایان پیام.
* دربارهاش نمینویسم؟ شاید وقتی دیگر …
** عنوان ابتدای شعرِ چهارمِ کتاب.
+ «گمشده در اتاق» پیدا شد (گزارش کامل رونمایی کتاب گمشده در اتاق)
+ مونولوگهای آرام یک شاعر (بهاره رضایی)
احسان عابدی در 10/09/17 گفت:
خیلی ممنونم که آمدید. اگر خودتان را معرفی میکردید بیشتر با هم صحبت میکردیم. عذرخواهی میکنم که بد به شما گذشت. این را بگذارید به حساب اینکه امروز سرم خیلی شلوغ بود و نتوانستم به مهمانان برنامه بیشتر برسم. برایتان آرزوی موفقیت میکنم و به امید دیدار دوباره.
محمّد در 10/09/18 گفت:
تا حالا توی یه همچین مراسمی شرکت نجستم. ولی دوست دارم یکبار هم که شده، بجویم…
عاشق تعریف کردن اتفاقات و جاهایی که رفتی هستم. عالیه. انگار منی که نرفتم رو هم، همراه خودت میگیری و میبری به گوشه گوشه های اونجا.
راستی! شما رو هم دیدیم توی عکسهایی که این مراسم رو پوشش داده بود. و البته مقادیری لبخند کشیده بر صورتمان نقش بست! از لحاظ دیدن چهره ی آشنا