از نسرین ثامنی فقط یک کتاب خوانده بودم توی یازده، دوازدهسالگیام. کتاب برای برادر بزرگترم بود و نمیدانم او خریده بود، از کسی گرفته بود یا چی. فقط یادم هست که کتاب توی خانهی ما بود تا اینکه توی بیکتابهای آن دورهی زندگیام «عروس سیاهپوش» را خواندم. جلد قرمزی داشت و خُب، الان یادم نیست کتاب دربارهی چی بود. عشق و عاشقی بود قطعن. نامههای عاشقانهی توی کتاب را خوب یادم هست و دیگر هیچ. فرق ادبیات کلاسیک با عامهپسند را میفهمیدم ولی مهمترین دلیلی که باعث میشد کتاب را دوست نداشته باشم این بود که من از عشق و عاشقی خوشم نمیآمد. درمجموع، توی آن سن شخصیت مردستیزی داشتم و نمیفهمیدم آدم برای چی باید عاشق مردجماعت بشود؟
بیشتر همکلاسیهایم کتابهای ثامنی و رحیمی را میخواندند و خیلیهای دیگر را میشناسم که هنوز میخوانند. علاوهبر کتابهای این دو زن، کتابهای میم. مؤدبپور و ر.اعتمادی و دیگران را هم میخوانند. تازه، توصیه هم میکنند. مثلن، من کتاب گندم ِ مؤدبپور را بهسفارش کارشناس فرهنگی! دانشگاهمان خواندم که درس روانشناسی خوانده بود تا فوقلیسانس و باید آن زنِ مؤدبِ لفظقلم را میدیدید وقتی با آن همه شور و احساس دربارهی گندم میگفت.
دو ماه قبل بود که هفتادمین رُمان نسرین ثامنی چاپ شد، شب آفتابی. کتاب را هدیه گرفتهام و چند روز قبل خواندنش تمام شد. اینجا نوشتهاند «شب آفتابی به گمان این نویسنده متفاوتترین رمانش به لحاظ قصه و پاکیزهترین رمانش از لحاظ زبان در میان آثار او به شمار میرود.» خُب، من کتابهای قبلی را نخواندهام و نمیتوانم قضاوت کنم دربارهی درستی یا نادرستی این حرف. نظرم دربارهی کتاب را باید سرصبر بنویسم و الان فقط خواستم این را بگویم که امروز جلسهی نقد و بررسی شب آفتابی در نشر آموت برگزار میشود، از ساعت چهار و نیم بعدازظهر. کجا؟ زیر پل کریمخان، نبش خیابان ایرانشهر، به طرف غرب پلاک ۱۷۰ (۱۷۸ قدیم) طبقهی دوم.
محمدرضا گودرزی یکی از منتقدهای این جلسه خواهد بود. خیلی دوست دارم بدانم رمان عامهپسند را با چه معیار و ملاکی نقد میکنند و خیلی دوستتر میدارم رسول یونان را ببینم. او هم در این جلسه خواهد بود.
پی.نوشت ۱)؛ الان زن پسرعموی بابام اینجا نشسته است و هر چی من حرف نمیزنم، او بیشتر برای گشایش بخت من دعا میخواند و … خندهام میگیرد و یادم میرود میخواستم چی بنویسم.
پی.نوشت ۲)؛ میخواستم عکس کتاب را هم بگذارم که اینترنت همراهی نمیکند. حالا زن پسرعموی بابام گیر داده به خواهرم و از مادرم میپرسد خبری هست یا نیست؟ ماردم میگوید نمیداند. عکس را بیخیال شدهام و دارم فکر میکنم چهجوری رویاش میشود که از توی شکم یک آدم سؤال کند؟ به چشم های زنِ فلانی بابام که نگاه میکنم با خودم میگویم لابد الان دربارهی جاهای باریک هم میپرسد! حاملگی که چیزی نیست.
شهلا در 11/03/03 گفت:
سلام.
چون تکراری است و دیگران برایتان نوشته اند من نمی نویسم که دنبال اسمتان گشتم و پیدا نکردم. پس فقط سلام دوست گرامی. ( من با آدمها اول از روی نوشته هاشان دوست میشوم و بعد اگر توفیقی بود خودشان را می بینم، پس بهتان برنخورد چون از نوشته هاتان خوشم می آید معمولا، دوست من حساب می شوید.) اما از این یکی که ته اش از خاله زنکیِ زن فلان کس پدرتان نوشته بودید خیلی بیشتر خوشم آمد و گفتم خسته نباشیدی گفته باشم.
چهار ستاره مانده به صبح در 11/03/04 گفت:
سلام
شما صدایم کن رؤیا 🙂
ممنونم از محبتتان شهلا جان
استقبال میکنم از دوستی با شما عزیز