«ادبیات بدون بحران وجود نخواهد داشت، همانطور که پزشکی بدون بیماری، بیمعنی است. البته کار داستان مداوای درد و حل بحران نیست، اما بدون کشف بحران، داستان محلی از اعراب ندارد. “جذابیت” یک داستان، در کشف بحران، گرهگاه، تعلیق ِ بحران و سرانجام پایانبندی متناسب با ساختار ِ مستقل داستان است. بنابراین داستان برای خواندهشدن و بهدردخوردن و ماندن، چارهای جز هجوم به بدیهیات و محرمّات ندارد؛ چرا که حاکمیت ِ صلب ِ اجتماعی، همواره سعی میکند وضعیت موجود را، بهترین، مطلوبترین و ماندگارترین گزینهی ممکن وابنماید و در این راه از هیچ تلقین و تحمیل و تحمیقی رویگردان نیست. او مایل نیست به هیچیک از بدیهیاتاش پرداختهشود و از این دیدگاه و این پایگاه، بدیهیات یعنی هرآنچه میان قدرتها و مردمان میگذرد. پس هر نگاه چپ ِ سوالکنندهای به خوراک، پوشاک، معاشرت، مباشرت، مکاوحت!، عبادت، سیاحت، رفاقت، تفریح، شادی، عزا و… را با “سیلی ِ سخت زمستان”اش پاسخ میدهد. ادبیات، به پیشواز همین سیلی باید برود.»
{+}