دامنهی آیآر را تمدید نکردم و آمدم اینجا، شدهام چهار ستاره دات دبلیو اِس. گفتن ندارد که کلیّهی دامنهجاتِ معروف از دات کام تا دات اینفو برای نشانیِ چهارستاره اشغال هستند. چرا آیآر را تمدید نکردم؟ چون گفتند باید کپی کارت ملّی (یا شناسنامه)ام را برایشان بفرستم. این موضوع برای من خیلی مهم نبود. آخر اینجا یک وبلاگِ آرام است و تا اطلاع ثانوی هم آرام خواهد ماند. درکل حال نمیکنم با کارهای بایدطور. گفتم اصلن نمیخواهم. فکر کردم یک دامنهی دیگر جور کنم برای وبلاگام. باید از میان کلّی پسوند عجیب و غریب (تیوی، بیزد، سیسی،امان و …) یکی را انتخاب میکردم. آقای گوگل به دادم رسید و گفت معنای هر کدامِ اینها چیست. من دبلیو اِس را انتخاب کردم. یعنی چی؟ دو تا معنی دارد که من اوّل معنی دوّم را میگویم؛ دبلیو حرفِ اوّل وب و اِس هم حرف اوّل سایت است. این دامنه را بیشتر برای وبسایتهای شخصی انتخاب میکنند.
معنی اوّل هم اینکه دبلیو حرف اوّل وسترن و اِس حرف اوّل ساموآ است که یکجاییست در اقیانوس آرام، حوالی استرالیا. قبل از اینکه آقای گوگل دوباره به دادم برسد، حالم خوب نبود و نمیدانستم چرا. لابُد ملکولی در من هست که هنوز عرق ملّی دارد و با خودش «ای ایران» میخواند. فکر کردم من حتّا اسم این ساموآ را تا الان نشنیدهام و دوست نداشتم دامنهاش را برای وبلاگام ثبت کنم. بعد رفتم توی ویکیپدیا، سایتهای گردشگری و فلانِ ساموآ. پشیمان شدم. فکر کردم اگر به اختیارِ خودم بود، در ساموآ به دنیا میآمدم که قبل از هر چیزی جزیره بود. اصلن جزیره نقطهضعف من است. از بچّگیام دلم نمیخواست دکتر بشوم و به مردمِ کشورم خدمت کنم. حتّا دلم نمیخواست به دانشگاه بروم یا بزرگ بشوم و عروسی کنم. رؤیای من یک جزیره بود که تنها باشم و خیلی دور. شاید برای اینکه خانهی ما کوچک بود و جمعیّتمان زیاد و همیشه یکی خلوت مرا خراب میکرد. شاید تحتتأثیر کارتونِ دکتر ارنست بودم یا شاید چون رابینسون کروزوئه را دوست داشتم. بگذریم. ساموآ هم از این جزیرههای پرتِ بیصاحاب نیست که الان من بروم آنجا و خودم را به آرزویم برسانم. دولت دارد، ملّت دارد. قانون دارد، مجلس دارد. انتخابات دارد، رئیسجمهور دارد. دین دارد، آزادی دارد. سرود دارد، پرچم دارد. تازه، توی پرچمش ستاره دارد. بعد این ساموآ کشور خیلی کوچکی است و فقط هشت برابر ِ کرج است. خندهدار/گریهدارش هم این است که جمعیّتِ کرج شانزده برابر بیشتر از جمعیّتِ کلِّ این کشور است. عکسهای لبِ دریا و مراسم محلّی و عروسی و جاهای دیدنیِ ساموآ را که دیدم با خودم گفتم آخر چهجوری دلت آمد که خوب نباشی بابتِ دبلیواِسبودگی؟ عکسها آدمهای خوشحال را نشان میدادند با لباسهای رنگیرنگی که توی ساحل به ماچ و بغل میپرداختند. به صدای دریا فکر کردم و به صدای مرغهای دریایی و به عطرِ درختهای مناطقِ گرمسیری. بعد فکر کردم چهقدر از شهرِ همیشه خسته و هنوز غریبهی کرج بدم میآید و از اینکه مجبورم در اینجا زندگی کنم خیلی کسل شدم.
پی.نوشت)؛ بهمن، ماه من است؛ هم برای اینکه خودم توی این دنیا هستم و هم برای اینکه تو را در این دنیا پیدا کردهام. از اینکه دی رفت، خوشحالام. خیلی.
Bita در 11/01/22 گفت:
اینجا هم تبریک رؤیای عزیز؛
اول از همه برای فرا رسیدن «بهمن»ماه عزیز و بعد نقلمکان به دامنهی جدید.
امیدوارم همیشه بنویسی و همیشه با دل خوش و لب خندون بنویسی.
راستی داستان «دبلیو اِس» هم تازه بود، ممنون از اینهمه موشکافی و پشتکارت.
🙂