اینجا را نگاه کنید. چه خبر است؟ گفتوگو با آزاده نامداری. دوشنبهام را به جای هزار و یک کارِ واجبِ دیگر با خواندنِ حرفهای او شروع کردهام. حرفهایی که قرار است نامداری را شخصیّتی جذاب و جالب، متفاوت و عمیق، خاص و فلان نشان بدهد. میپرسید واقعن؟ آره، واقعن. دستکم بهخاطر جوابهایش به سه سؤالِ طرفِ گفتوگویش من هم جذبِ او شدهام. بس که موجود جالبیست این بشر. چهطور؟ یکجایی از حرفهایش، خانوم گفته که قصه مینویسد و دلش میخواهد داستانی بنویسد تا بازیگر قصههای خودش باشد. تأکید هم کرده که قصههایش خیلی زنانه است. برای همین زن توی قصهی خودش را خیلیخوب میشناسد و میتواند جای او بازی کند.
بعدتر، ازش پرسیدهاند خودت را در چه زمینهای حرفهای میدانی که گفته «حرفهای بودن ادعای خیلی بزرگی است، امّا احساس میکنم میتوانم خوب بنویسم و شاید این ادعا را داشته باشم که دربارهی هر چیزی میتوانم بنویسم. امّا در اجرا هیچ ادعایی ندارم.»
تا اینجا، همهچیز اوکی. من که نمیدانم. شاید هم قصّهنویسِ خوبی باشد نامداری. مگر بهاره رهنما، بهنوش بختیاری، فلامک جنیدی، تینا پاکروان و امثالهم داستان ننوشتهاند و کتاب چاپ نکردهاند؟ لابُد او هم استعدادِ نهفتهی ادبیاتِ ایران است که عنقریب آشکار و شکوفا میشود. پس چی؟ توجّهتان را به سؤال و جوابِ آخر گفتوگو جلب میکنم که از نامداری پرسیدهاند آیا ادبیات داستانی را هم دنبال میکند و او گفته «کتاب زیاد میخوانم، امّا قصه کمتر. من بیشتر مدل درسخواندن کتاب میخوانم. به کتابهای داستایوفسکی علاقه دارم. «ترس و لرز» اثر کیرکگور و کتاب «وقتی نیچه گریست» اثر اروین یالوم را هم خیلی دوست دارم. یکی از رمانهای محبوبم «آنا کارنینا»ست که خیلی دوستش دارم. آثار احمد محمود هم بسیار مورد علاقهی من است؛ ولی در کل وقتی حال روحیام بد است داستان میخوانم. به این دلیل که حال روحی و فضای ذهنی مرا بهکل عوض میکند. در غیر اینصورت، وقتی پای رمان مینشینم احساس میکنم وقتم تلف میشود. نظرم درباره سریال هم همینطور است. نه اینکه اگر سریال نمیدیدم جایش کار مهمی انجام میدادم، امّا انجام برخی کارها به نظرم واقعاً وقت تلفکردن است.»
تأکیدم معلوم است دیگر. نه؟ بهنظر من، خندهدار است. خندهدار است که یک آدم وقتش را بگذارد برای قصّهنویسی و خودش را هم حرفهای بداند در زمینهی نوشتن. بعد، رُمان خواندن وقت تلفکُنترین کارِ زندگیاش باشد.
آزاد در 12/04/16 گفت:
گدا معتبر شده واسه ما! از همون اول حس خوبی بهش نداشتم
محمد در 12/04/16 گفت:
مصاحبه رو خوندهم؛ حرفهاش خیلی غیرِمعقول و غیرِمنصفانه نبود. من اساساً ایشون رو مجری نمیدونم و نمیپسندم اجراشو و خوشم نمیاد از شخصیتِ اجراش امّا این مصاحبه اونقدری که شما اگزجره منفی تلقّیش کردید نبود. حالا یک آدمِ غیرِادبیاتی یک حرفِ غیرِدرستی راجعبه مطالعه و نوشتن زده. شما چهرا جدّی میگیریدش؟ این هم مثلِ خیلی از مُدهای دیگه مُد شده بینِ بازیگرها و شومنها که داستان بنویسند. ماها که دیگه میدونیم با کلاس کسی داستاننویس نمیشه. حتا اگه نشرِ چشمه زرت و زورت کتاباشونو چاپ کنه!
چهار ستاره مانده به صبح در 12/04/18 گفت:
دوست خوبم، محمّد عزیز
نظرمو دربارهی حرفهای نامداری گفتم. منفی هم نگاه نکردم. فقط تناقضِ توی حرفهاش برام جالب بود که دربارهاش نوشتم. همین.
با بخشِ آخر کامنتتون، دربارهی کلاسهای داستاننویسی هم موافق نیستم. نه اینکه آدم بیاستعداد با یه دوره کلاس و کارگاه بتونه نویسنده بشه، ولی خیلی از آدمای مستعد میتونن از این طریق راهشون رو پیدا کنن.
از اینکه به چهار ستاره مانده به صبح توجّه میکنین خیلی ممنونم.
راستی، اگر حوصله داشتین این خبر رو هم بخونین؛ جوابیهی رضا درمیشیان، مجری طرح «نارنجیپوش» به حرفهای آزاده نامداری در گفتوگو با «تماشا»