چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

حرف … حرف … حرف … به شدت حرف دارم توی دلم! محرم پیدا نمی شود اما … هنوز بای بسم الله را نگفته، می بینی پشیمان شده ام و انگشت گزیده ام بابت گفتن حرف نگفتنی ام …

با خودم مرور می کنم آن اشاره را که از سارا بود؛ عشق یعنی خوشبختی بی دلیل. یعنی رویاهای رام نشده… شده ذکر این روزهایم هی یادآوری اش … هی …

ده روز، شایدم هفت روز قبل تر ایمیل آمد که … باورتان می شود؟ من که نه! خداییش در همان شوک مانده ام هنوز! هی می خواهم زبان به دهان بگیرم اما، نمی شود … نمی شود نگفت که خدا با من به زبان اسکناس های دویست تومانی حرف نمی زند! اما، حرف می زند … می آید پایین، خم می شود تا قد من، در آغوش می گیردم سفت و سخت. اصلن هم خیالش نیست که این همان دختر بود … همان که روسیاهی همه عالم مانده به چهره  اش و … ووو … چقدر خوب است که خدا مثل هیچ کس نیست … چقدر خوب است که خدا مثل تو هم نیست … خدا به من توجه می کند… حواسش هست کسی از راه نرسد سنگ بزند، دل مرا بشکند … مواظب است کسی از راه نرسد، تیشه بزند به همۀ ریشۀ من … خدا می داند من تنهام، تنها نمی گذارد مرا …  دوست می دارد مرا … برای همین است که من به خدا نمی گویم او! صدایش می زنم تو … برای همین است که خدای من به رنگ سبز یا آبی نیست. نبوده هیچ وقت. خدا باید قرمز باشد و صورتی. درست شبیه اشتیاق، هیجان، عشق … و فقط به خودمان ربط دارد که من از کجای زندگی ام اشتباه گذشته ام و کدام خطایم هی تکرار می شود و چرا این گیسوانم آشفته است در باد و نمازم یک خط در میان و پایش بیفتد شاید … خدا دلش می خواهد مرا دوست داشته باشد با همۀ این کارها، خطاها، اشتباه ها، گناه ها و نمی گذاردم فی امان حرفها.

دلم می خواهد تا صبح فقط گریه کنم و هی بمیرم براش … برای خدا …

امشب، بی اندازه می خواهمش. دوستش دارم … امشب، …

” پیام اسکناس فرسوده‌ی دویست تومانی ” (دل نوشته‌ها – محمد درویش)

این یادداشت در بالاترین

۱۲ دیدگاه نوشته شده است! »

  1. پپلینو در 08/08/05 گفت:

    ما در پناه خداییم و خدا هرگز دیر نمی کند.
    ما هم دوستش میداریم و با اینکه همیشه شدیدا" شرمنده ی اوییم عاشقش میباشیم.


    چهار ستاره مانده به صبح؛
    این همیشۀ شرمندگی و همیشۀ عشق … در پناه خدا …

  2. بـــامـــــــــرام در 08/08/05 گفت:

    سلام دوست عزیز
    _______________________________________________________
    فونت نستعلیق و اسکرین سیور زیبای موبایل برای سری ۶۰ ویرایش ۳ در بامرام
    _______________________________________________________
    منتظر حضور سبزتان هستیم

  3. مهتاب در 08/08/05 گفت:

  4. خاطره در 08/08/05 گفت:

    وای چقدر حال کردم با این نوشته ات… دوست داشتم خودم به این قشنگی باهاش حرف بزنم… اینقدر روشن… اینقدر نزدیک….
    ما رو هم دعا کن…


    چهار ستاره مانده به صبح؛
    ممنون از مهربانی ات. محتاجیم به دعا خواهر … شما یادت رفته انگار بهشت زیر پای مادران است؟ هوای منو هم داشته باش

  5. نوشین17 در 08/08/05 گفت:

    "دلم می خواهد تا صبح فقط گریه کنم و هی بمیرم براش … برای خدا … "
    چقدر آخر پستت رو زیبا و قشنگ تموم کردی اینقده خوشم اومد


    چهار ستاره مانده به صبح؛
    الهی من فداااااااای شما

  6. نوشین17 در 08/08/05 گفت:

    او که حافظ دل من است هرگز نخواهد خوابید…

  7. حمید لواسانی در 08/08/05 گفت:

    حسودیم شد … کاش من هم می تونستم "او" را "تو" خطاب کنم و نارنجی و قرمز ببینم و باهاش حال کنم … اما من بهاری نمی بینم …


    چهار ستاره مانده به صبح؛
    این چه حرفی است … حسودی یعنی چی اون وقت؟ خدای خودتان است

  8. فرداد دولتشاهی - همنهاد در 08/08/05 گفت:

    بدون تعارف می گویم که دستنوشته لطیف شما و نازک اندیشی دوست داشتنی تان در باره "او" یکی از زیباترین متن هایی بود که در این بازی جدید وبلاگی خوانده بودم. با افتخار به مطلب ارزشمندتان در همنهاد لینک خواهم داد.
    آشنایی با این وبلاگ متفاوت را مدیون "او" می دانم … چه اسم زیبایی دارید.
    سرافراز باشید.


    چهار ستاره مانده به صبح؛
    ممنون. چقدر لطف دارین شما

  9. جاناتان در 08/08/05 گفت:

    درست اومدم خانوم؟


    چهار ستاره مانده به صبح؛
    کلیک رنجه فرمودین. منت گذاشتین بانو …

  10. سارا در 08/08/05 گفت:

    من هنوز این نوشته رو کامل نخوندم. اما…..


    چهار ستاره مانده به صبح؛

    اما؟ باید کامل بخونیش

  11. کورش در 08/08/05 گفت:

    زیبا بود


    چهار ستاره مانده به صبح؛

  12. اشکان در 08/08/05 گفت:

    ایول , ایول , "چهار ستاره رو" ایول

دیدگاه خود را ارسال کنید