چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

«… می‌خواهم این درد را مزه مزه کنم تا طعم تلخ آن هیچ‌گاه از یادم نرود. می‌خواهم تلخی آن دائماً افزون یابد، بیاید، بیاید، مرا یک‌پارچه مسموم کند، روح‌اَم را، جسم‌اَم را، دل‌اَم را … این جنگ من است با من، حرفی ندارم …»

+ بانو

۲ دیدگاه نوشته شده است! »

  1. رواني در 09/03/01 گفت:

    درد عشق؟

  2. لیتل انجل در 09/03/02 گفت:

    گاهی مجبوری با خودت بجنگی چاره ای نیست !! 😐
    خیلی عالی بود رویا جونم :* دلم تنگ شده برات

دیدگاه خود را ارسال کنید