با محبّت و علاقه، به افتخار ساعتِ هفتِ صبحِ هفدهام شهریور
و حضورِ مهربانِ یک علیرضا دیبا در گستردگی جهان
اینجا، صدای بیتا و رؤیا تقدیم میکند؛
فرزند زمین و آفتاب و نسیم و خاک
«گاهی چیزهایی در زندگی هست که به نیمهی پنهان ما بسته است،
مثل نیمهی پنهان ماه است که انگار در آسمان نَشت و نِشست کرده است.
از آن نیمهی پنهان گاهی نمیتوان چیزی نوشت.»
*
{دانلود با حجم بیشتر امّا کیفیت بهتر اینجا}
بیتا در 09/09/08 گفت:
چه لطیف است حس آغازی دوباره،
و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس…
علیرضای عزیز، شادباشهای صمیمانهی مرا به مناسبت روز خجستهی تولدت بپذیر.
امیدوارم به خوبی و بزرگواری خودت این هدیهی کوچک را بهرسم یادبود از ما بپذیری و از کم و کاستیهای زیادش چشمپوشی کنی.
چهارفصل زندگیات همیشه آراسته و دنیای خوشیهایت همواره پیوسته باد.
sara در 09/09/08 گفت:
دوست داشتنی بودن از خودتان است!
تولدشان هم مبارک!
چهار ستاره مانده به صبح در 09/09/10 گفت:
ممنونم سارای عزیز
سعادت در 09/09/08 گفت:
خیلی قشنگ بود
چهار ستاره مانده به صبح در 09/09/10 گفت:
ممنونم از محبت شما
علیرضا در 09/09/09 گفت:
چقدر شرمنده کردید!
الحق که زبانم الکنه از بیان هر تشکر کلامی در مقابل این همه محبت و بزرگواری
کمترین کاری بود که میتونستم در پاسخ این لطف بیاندازهی شما انجام بدم
http://bit.ly/fQ7Jk →
چهار ستاره مانده به صبح در 09/09/10 گفت:
علیرضا باید جای الان من باشی و این شدّتِ شرمندگی. خیلی ممنونم از محبت دوبارهتون. عالی بود.
آينه هاي ناگهان در 09/09/10 گفت:
خوش به حال علی رضا دیبا
چهار ستاره مانده به صبح در 09/09/10 گفت:
🙂