چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

اصلِ کتاب به زبان فرانسه بوده که جوزف منصور به عربی ترجمه کرده و بعد، عباس برغانی متنِ عربی را به فارسی برگردانده. شبیه همه‌ی اطلس‌های دیگر، در این کتاب هم نقشه‌های جهان را می‌بینیم به تفکیک قاره‌ها و درباره‌ی حیوانات، آب‌وهوا، گیاهان، اقتصاد و فرهنگِ مردمِ نقاط مختلف دنیا می‌خوانیم. با این فرق که تصاویر کتاب و توضیح پای هر نقاشی برای کودکان کشیده و نوشته شده است. خلاصه، اطلس کودکان یک کتاب کمک‌آموزشی خوب برای بچّه‌های دوره‌ی ابتدایی است که در قطعِ بزرگ (می‌شود گفت آچهار) چاپ شده و رنگی‌رنگی است و چاپ دوم آن (۱۳۹۰) ۶۸۰۰ تومان قیمت دارد.
این کتاب  از سوی انتشارات آمیس با هم‌کاری انتشارات فرهنگ مردم منتشرشده و می‌توانید آن را با تخفیف (به قیمت ۵۶۰۰ تومان) از آدینه‌بوک بخرید و یا از پخش فرهنگ و هنر در خیابان انقلاب (ساختمان ایرانیان) تهیه کنید.

برای دیدن تصاویر بیش‌تر از این کتاب کلیک کنید  این‌جا و این‌جا و این‌جا و این‌جا.

نه این‌که کتابِ لاغرمُردنیِ جواد جزینی با آن جلد گل‌بهیِ رنگِ مات ادّعای خاصّی داشته باشد، اصلن عنوان کتاب این است آشنایی با داستان‌های کودک و نوجوان.
آشنایی هم آن مرحله‌ای نیست که آدم عروسی بکند. در حد سلام و علیک است و این‌که آدم از طرف بپرسد: تو غذا چی دوست داری؟ از چه رنگی بدت می‌آید؟ سفر کجا برویم یا تا الان چندبار عاشق شدی؟ بیش‌ترش می‌ماند برای شام و ناهارهای بعدی، می‌شود مراحل نامزدی، عقد و این‌ها.
ولی من انتظار داشتم کتاب بهتری را بخوانم. که کامل‌تر باشد، دقیق‌تر.
البته، آشنایی با داستان‌های کودک و نوجوان نسبت به حجم کتاب (که ۶۵ صفحه است) مطالب خوبی دارد و شامل سه فصل است؛ یکی، ریخت‌شناسی داستان‌های کودک و نوجوان. دومی، سیری در تاریخچه‌ی داستان‌های کودک و نوجوان در ایران و سومی، مروری بر کتاب‌شناسی‌های تخصصی داستان کودک و نوجوان در ایران.
خُب، درباره‌ی موضوع هر کدام از این فصل‌ها باید یک کتاب مفصلِ مجزا نوشت و جزینی نمی‌خواسته این کار را بکند. بلکه قصد داشته اطلاعاتی را در حد آشنایی مقدماتی با داستان‌های کودک و نوجوان برای مخاطب بازگو کند؛ یعنی یک جزوه‌ی آموزشی مفید و مختصر.
منتهی در حد و اندازه‌ی همین کتاب هم، شاید بهتر بود که بحث تاریخچه و یا کتاب‌شناسی اطلاعات بعد از سال‌های ۸۲ تا (نمی‌گویم اواخر ۸۹) اوایل سال ۸۹ را هم دربرمی‌گرفت و یاد مثلن توی بحث ریخت‌شناسی هیچ اشاره‌ای به عنصر گفت‌وگو نشده و خُب، این نقص است.

آشنایی با داستان‌های کودک و نوجوان را انتشارات نیلوفرسپید منتشر کرده. از این مجموعه قبل‌تر کتاب آشنایی با داستان‌های مینی‌مالیستی و پلیسی چاپ شده و جلدهای بعدی درباره‌ی داستان‌های اقلیمی، سیال ذهن و رئالیسم جادویی خواهد بود.

مرتبط:
+ جوادی که من شناختم
+ آشنایی با داستان‌های مینی‌مالیستی
+ آمده بودی برای خداحافظی
+ آهنگ بهاران

دارم چی کار می‌کنم؟
یه خروار کتاب خریدم از نمایش‌گاه که هنوز دارم از توی کیسه درمی‌آرم‌شون. چون توی قفسه‌ و روی قفسه و زیر قفسه و هیچ کجای قفسه جای خالی نمونده برای کتابای تازه، خریدای این‌ور سال رو چیدم روی میز یا توی کنج‌های اتاق. این‌روزها هم دارم تندتند کتابا رو می‌خونم که مطمئن بشم کدوما رو می‌خوام این‌جا نگه دارم و کدوما رو ببرم پایین، توی زیرزمین.
حالا چی خوندم مثلن؟
مثلن، روبی. یه رُمان کوچولو برای کودکان، نوشته‌ی حدیث لزرغلامی.
شخصیّت اصلی این رُمان یه روباه کوچولوئه که با مامان و ناپدری‌اش زندگی می‌کنه و خیلی دوست داره مستقل باشه. برای همین بعد از تعطیلی مدرسه، می‌افته پی کار و دست‌آخر قرار می‌شه که همه‌ی تابستون توی باغ‌وحش کار کنه. چه کاری؟ روبی باید توی قفس بمونه تا مرغ و خروس‌ها بیان و اونو تماشا کنن و خُب، قاعدتن یه ماجراهایی پیش می‌آد و داستان ادامه پیدا می‌کنه و درنهایت، همه‌چی به خوبی و خوشی تموم می‌شه. همون‌طوری که توی داستان‌های کودکان رواله.
داستان روبی توی چهارده فصل روایت می‌شه و کتاب کلن، هشت و هشت صفحه‌‌ست و قیمتش؟ به‌نظرمن که ارزونه. هزار و پونصد تومن.
دیگه؟ قطع کتاب و تصویرگری‌هاش رو هم دوست داشتم. یه کتاب دیگه هم خونده بودم که رودابه خائف تصویرگرش بود، ولی از نقاشی‌های اون خیلی خوشم نیومده بود. سه‌ترکه بر دوچرخه؛ من و میمون و پدر رو می‌گم. امّا تصویرگری کتاب روبی خیلی خارجی‌شده به‌نظرم. من دوست داشتم.

مرتبط: + تهران به بهانه‌ی سوّم شخص غایب

دهم اردی‌بهشت روز ملّی خلیج فارس بود. در راستای این روز نخستین جشنواره‌ی ملّی کتاب با موضوع خلیج فارسی نیز روز سوّم اردی‌بهشت‌ماه برگزار شد. هدفِ این جشنواره، معرفی و تقدیر از کتاب‌های مرتبط با موضوع خلیج‌فارس در سه بخش تاریخ، جغرافیا و ادبیات است.

تاجِ سرِکرانه*نوشته‌ی محمّد ولی‌زاده کتاب برگزیده‌ی این جشنواره در بخش ادبیات بود. این کتاب که روایتی داستانی از زندگی و مبارزه‌ی رئیس‌علی دلواری است، اوّلیّن‌بار در اردی‌بهشت‌ماه سال ۸۸ منتشر شد و کم‌تر از پنج‌ماه بعد، چاپ دوّم آن نیز به بازار کتاب آمد.

تاجِ سرکرانه به دو بخش کلّی تقسیم می‌شود؛ هر بخش نیز مجموعه‌ای است از فصل‌های کوتاهِ بی‌نام. ولی‌زاده داستانِ خویش را از نظرگاه دانای کل روایت می‌کند. در ابتدای این داستانِ بلند صد و ده صفحه‌ای می‌خوانیم؛ «دریای ناآرام، موج‌های کف‌آلودش را به ساحل دلوار می‌کوبید. مردان آبادیِ دلوار، خانه‌ی رئیس‌علی را دوره کرده، زیر نخل‌های سرکش اطراف خانه به انتظار نشسته بودند.»

نویسنده بی‌هیچ مقدمه‌ یا پُرگوییِ اضافه‌ای، داستانِ خویش را با تصویری به‌یادماندنی آغاز می‌کند و بلافاصله دستِ مخاطب خویش را گرفته و او را به ماجرایی تاریخی وارد می‌کند و در برابر یکی از قهرمان‌های حماسی ایران قرار می‌دهد؛ رئیس‌علی دلواری. جوانِ بیست و شش ساله‌ی راست قامتِ بلند بالا با موهای صاف سیاه و برّاق، چشم‌های مهربان و ابروهای نزدیک به هم که ته ریشی بر صورت دارد و وقتی حرف می‌زند به همه‌ نگاه می‌کند. نویسنده به مدد تخیّلِ خویش توانسته است رئیس‌علی دلواری را جدای شخصیّت تاریخی‌اش، به عنوان یک شخصیّتِ داستانیِ قابل‌باور خلق کند.

درواقع، تاجِ سرِکرانه با باقیِ کتاب‌های ژورنالیستی و تاریخی که درباره‌ی رئیس‌علی دلواری و حماسه‌ی او نوشته شده‌اند یک تفاوت مهم دارد؛ کتابِ محمّد ولی‌زاده بیش‌تر از آن‌که تاریخی باشد، داستانی است. نویسنده ساختار و تکنیک‌های داستانی را می‌شناسد و به زبان توجّه داشته است.

یکی دیگر از نقاط قوّتِ اثر ِ ولی‌زاده قدرت وی در شخصیّت‌پردازی است. او در تاجِ سرِ کرانه در نقش مورخ یا پژوهش‌گر ظاهر نمی‌شود و صرفاً به بیان وقایع تاریخی نمی‌پردازد. به‌نظر من، ولی‌زاده در این کتاب تلاش کرده است تا رابطه‌ی بین وقایع تاریخی بوشهر را با جنبش‌های مردمی نشان دهد. انگیزه‌هایی که انسان را وادار می‌کند تا باعثِ اتّفاق تازه‌ای باشد؛ حتّی به قیمتِ جان و زندگی‌اش. برای همین است که نویسنده جدای ارائه‌ی مطالبی درباره‌ی گذشته‌ها‌ی دورِ بوشهر و خطرها و خاطره‌های تاریخیِ آن، بر خصوصیّات‌های انسانی و ویژگی‌های رفتاریِ رئیس‌علی و باقی شخصیّت‌های کتاب تأکید می‌کند و فصل‌هایی از داستان را به توصیف و پرداختِ ارتباطاتِ رئیس‌علی با خان‌های محلّی، پدر و دوستانش، زن‌ها و فرزندانش اختصاص می‌دهد.

ولی‌زاده در «تاجِ سرِکرانه» داستان و تاریخ را درهم می‌آمیزد تا با توّلد دوباره‌ی یک شخصیّت بزرگ مسیر سرنوشت‌سازِ حرکت‌های خودجوش را نشان بدهد. زبانِ ساده و روان و استفاده‌ از دیالوگ برای پیش‌بُرد داستان باعث شده که «تاجِ سرِکرانه» اثری خوش‌خوان و دل‌نشین باشد. ولی‌زاده از دیالوگ برای شخصیت‌پردازی، بیان دیدگاه‌های مختلف و شرح وقایع استفاده کرده و این تمهید ضرباهنگِ خوب و ریتم مناسبِ داستان را درپی‌ داشته است. برای همین «تاجِ سرِکرانه» مانند بیش‌تر کتاب‌های تاریخی کسل‌کننده و حوصله‌سوز نیست. نویسنده به شیوه‌ی معمولِ داستان‌های تاریخی، گفتار شخصیت‌ها را مطابق با زمان و عصری که در آن زندگی کرده‌اند نوشته و از زبان بومی استفاده کرده، امّا در حدی که برای عموم قابل‌فهم است.

یکی دیگر از ملاک‌های ارزش‌یابی داستان‌های تاریخی ارجاع و استناد است. محمّد ولی‌زاده نیز برای نگارش این داستان از اسناد و مدارک مربوط به دوره‌ی موردبحث هم غفلت نکرده و در پایان کتاب منابع مورداستفاده‌ی خویش را فهرست کرده است؛ کتاب‌هایی مانند جنگ جهانی در جنوب ایران (گزارش سالانه‌ی کنسول‌گری بریتانیا در بوشهر ۱۹۱۴ – ۱۹۲۱)، خلاصه‌ی مقالات کنگره‌ی هشتادمین سال‌گرد شهادت رئیس‌علی دلواری، فارس و جنگ بین‌الملل اول، جنوب ایران در مبارزات استعماری، واسموس – لورنس آلمانی، هجوم انگلیس یه جنوب ایران، رئیس‌علی دلواری (تجاوز نظامی بریتانیا و مقاومت جنوب) و …

خلاصه این‌که، تاجِ سرِکرانه یک سرگذشتِ تاریخی است، سرگذشتی که سکوت نکرد و برای تغییر تلاش کرد. و به‌نظر من، این کتاب پیش‌نهاد خوبی است برای نوجوان‌هایی که به تاریخ ایران و شخصیّت‌های تاریخی علاقه‌ دارند.

*ناشر: آئینه‌ی جنوب. ۱۱۲ صفحه، قیمت ۲۲۰۰ تومان.

مرتبط: این و این
+ اسامی برگزیدگان بخش ادبیات جشنواره کتاب خلیج فارس
+ زندگی و مبارزات رییسعلی دلواری فیلم پویانمایی و رمان می‌شود
+ زندگی رئیسعلی دلواری انیمیشن شد (تصاویر انیمیشن)
+ چاپ سوم “تاج سر کرانه” در راه

یا گزارشی شگفت‌انگیز درباره‌ی شخصیّتی دوپاره

همه‌چیز از قضیه‌‌ای شروع شد به نام «قضیه‌ی در». نه، اشتباه نکنید پای فامیل دور در میان نیست. حرف از دو نفر دیگر است؛ دکتر جکیل و آقای هاید؛ شخصیّت‌های داستانی رابرت لویی استیونسن. مورد عجیب دکتر جکیل و آقای هاید عنوان اصلی رُمان این نویسنده‌ی مشهورِ اسکاتلندی است که برای اوّلین‌بار در سال ۱۸۸۶ میلادی در لندن چاپ شد. گویا ایده‌ی دکتر جکیل و آقای هاید در یک حالت هیجانی و هذیانی به ذهنِ آقای استیونسن رسیده بود، ولی او از کابوسِ مکتوب خود راضی نبود. برای همین اوّلیّن نسخه‌ی داستان را آتش زد. منتهی، خیلی زود پشیمان شد. آن را دوباره نوشت و این‌گونه بود که آقای استیونسن طی سه روز یکی از ماندگارترین آثار ادبیات جهان را خلق کرد.

قضیه‌ی در
تاکنون، رُمان دکتر جکیل و آقای هاید با عنوان‌های مختلف از سوی مترجم‌ها و ناشرهای متعدد به فارسی چاپ شده، امّا آخرین ترجمه از آن توسط محسن سلیمانی صورت گرفته است. این کتاب در مجموعه‌ی «کلکسیون کلاسیک» از سوی نشر افق برای مخاطب نوجوان منتشر شده و سلیمانی تلاش کرده است تا در ترجمه‌ی آن لحن مناسب را درنظر بگیرد. ازاین‌رو، با حذف پیچیدگی‌های داستان و استفاده از جمله‌های کوتاه، این متن مطابق با درک و حوصله‌ی نوجوانان است و در ۱۰ فصل روایت می‌شود. داستان در فصل نخست با معرّفی آقای آترسون آغاز می‌شود که وکیل است؛ آدمی سرد و کم‌حرف، خجالتی، و در ضمن لاغر و قدبلند که با وجود قیافه‌ی خشک و گرفته‌اش، دوست‌داشتنی‌ست. او با مرد دیگری به نام «ریچارد اِنفیلد» عادتِ به‌خصوصی دارند؛ یک‌شنبه‌ها در خیابان‌های شهر قدم می‌زنند و گردش می‌کنند. در یکی از شبگردی‌های هفتگی، آن‌ها به جلوی دری می‌رسند که هیچ نوع زنگ یا کوبه‌ای ندارد و رنگ‌هایش به‌طرز زشتی پوسته‌پوسته شده‌اند. این در اِنفیلد را یاد داستان عجیبی می‌اندازد، داستانی درباره‌ی مردی نفرت‌انگیز که به جای آدم، بیش‌تر مثل الهه‌ای نفرین شده است؛ آدمی به اسم هاید.

به دنبال آقای هاید
در ادامه‌ی داستان، خواننده به دنبال کشف هویّت ناشناس آقای هاید، با یکی از موکّل‌های آترسون آشنا می‌شود به نام دکتر جکیل. دکتر وصیّت‌نامه‌ای را تنظیم و در اختیار آترسون گذاشته که با توجه به محتوای آن، درصورت مرگ و یا ناپدیدشدن دکتر جکیل، همه‌ی ثروت او به ادوارد هاید می‌رسد. ربط نامشخص این شخصیّتِ شیطانی با جکیل، باعث می‌شود که آقای وکیل فکر کند دکتر به دردسر افتاده و از سر رفاقت، به ماجرایی وارد می‌شود که پُر از ترس است. «دکتر لانیون» دوست سابق جکیل و «پول» خدمت‌کار وفادار او نیز به‌تدریج در این رُمان معرّفی می‌شوند و با بیان ماجراهای پنهان به افشای راز مشکوک هاید کمک می‌‌کنند. داستان در هاله‌ای از ابهام، با روایتی از منظر آقای آترسون پیش می‌رود. هول و هراس و جنبه‌ی معماگونه‌ی آن خواننده را مشتاق می‌کند تا آترسون را برای کشف حقیقت همراهی کند. درنهایت، با گزارش‌های دکتر لانیون و دکتر جکیل گره‌های اصلی داستان گشوده و پرده از زندگی دکتر جکیل برداشته می‌شود. خواننده در می‌یابد که جکیل با کشف فرمول دارویی که خاصیّت آن جدایی خصلت‌های خوب و بد انسان‌است و آزمایش آن بر روی خودش، صاحب شخصیّت دومی شده که هیچ بویی از خوبی نبرده و مجموعه‌ا‌ی از ویژگی‌های اخلاقی ناپسند است؛ آقای هاید جنایت‌کار. دکتر جکیل برای ارضای بخش شرور شخصیّت خویش گاهی به قالب آقای هاید می‌رود، امّا پس از مدّتی او دیگر نمی‌تواند آقای هاید را کنترل کند و به‌صورت اصلی خود درآید. زندگی پُرافتخار و باآبروی دکتر جکیل به سرنوشتی شوم گره می‌خورد که بیش‌تر شبیه کابوسی وحشتناک است و همه‌چیز زمانی تمام می‌شود که آقای هاید خودکشی می‌کند؛ یک پایان شر. به‌بیان‌دیگر، «هنری جکیل» و «ادوارد هاید» دو پاره‌ی یک شخصیت هستند؛ یکی خیر و خوب، دیگری شر و بد. دکتر جکیل عیان و آشکار، خوب و درست زندگی می‌کند، امّا آقای هاید یک زندگی مخفی دارد و بی‌رحم و سنگ‌دل است. درواقع، رُمانِ آقای استیونسن درباره‌ی ستیز درونی انسان است برای انتخاب نوع رفتار و سبک زندگی برمبنای خوی نیک و یا سرشتِ بد و می‌توان آن را در چارچوب ژانرهای ادبی مختلف ‌تفسیر کرد؛ از داستان تمثیلی تا مذهبی، از داستان پلیسی تا رُمان گوتیک. اما به‌نظرمی‌رسد نویسنده بیش‌تر از هر چیزی به طرح مسائل اخلاقی و آسیب‌شناسی روانی یک شخصیّتِ دوپاره توجّه داشته است.

عکس چهارم از سمت چپ، نیب است. توی همه‌ی عکس‌هایش این‌طور نگاهی دارد؛ زُل و مظلوم. خودش را هم یک حالتی می‌کند که آدم با خودش می‌گوید «اوه. مهربان‌ترین موش دنیا.» آن هم بی‌هیچ شکّی با یقین کامل. من که عاشقِ آن عکسش شده‌ام که زیرش نوشته‌اند «نیب یک موش مترو بود.» توی عکس، نیب روی یک لوله‌ی باریک ایستاده و دست‌هایش را گرفته به دیوار پشت‌سرش. با لبخندی زیبا و همین چشم‌های پدردرآور نگاه می‌کند به روبه‌رو، انگار که الان می‌خواهد بپرد توی بغلِ آدم.

نیب توی ایستگاه مترو زندگی می‌کند، با خانواده‌اش، با فامیل‌هایش. برای خودشان سبک و مسلکی دارند، مثلن وقتِ حرکت قطار پی غذا می‌گردند و شب، دورهمی قصّه گوش می‌دهند. موش پیر قصّه‌گوی آن‌هاست و چی تعریف می‌کند؟ داستانی درباره‌ی آخر تونل.

نیب هی با خودش می‌نشیند و به آخر تونل فکر می‌کند؛ به ترس‌ها و تلخی‌ها، به امیدها و خوشی‌ها. نیب هی برای خودش می‌رود لابه‌لای ریل‌های قطار، توی لوله‌ها و یا کنارِ تاریکی‌های ایستگاه، رنگی یا شکلی یا نشانه‌ای را پیدا می‌کند، یادآورِ رؤیای آخر تونل. تا این‌که بی‌خیالِ خطر و بی‌هولِ راه، می‌رود به سمتِ خوش‌رنگ‌ترِ زندگی، بیرون از حدودِ ایستگاه. نیب می‌دود و از کنار رنج‌‌ها و خطرها می‌گذرد تا می‌رسد به گنج؛ کشف جهانی شگفت.

نیب نام شخصیّت اصلی داستانِ کوتاهی است که باربارا رید برای کودکان نوشته و ترجمه‌ی فارسی آن هم با عنوان موش مترو منتشر شده است. کتاب را یک‌بار انتشارات مبتکران با ترجمه‌ی نسرین وکیلی چاپ کرده و یک‌بار هم مرکز نشر صدا با ترجمه‌ی زنده یاد مریم واعظی.

داستان با معرّفی نیب و محل زندگی او آغاز می‌شود که در زیر سکوهای یک ایستگاه شلوغ مترو است. قصّه با هدف طرح مراحل مختلف زندگی پیش می‌رود. نویسنده از نیب در گذر از مرحله‌های رشد می‌گوید، تاوقتی‌که او تصمیم می‌گیرد خانه را ترک کند. نیب با کشف آخر تونل، زیبایی‌ها و خطرهای زندگی در سرزمین بی‌سقف را تجربه می‌کند و درنهایت، زندگی جدید او آغاز می‌شود. این ماجراجویی زیرزمینی با تصویرسازی بی‌اندازه زیبای باربارا بیش‌تر شبیه جشن است؛ جذّاب و پُر از زندگی. موش مترو برای گروه سنّی الف و ب چاپ شده است و می‌توان آن را با صدای بلند برای کوچک‌ترها هم خواند.

باربارا رید متولّد ۱۹۵۷ است، در تورنتو.  او  از کودکی به حیوانات و خواندن علاقه داشت و پس از برنده شدن در یک مسابقه‌ی نوشتن خلاق بود که تصمیم گرفت وقتی که بزرگ شد نویسنده بشود. باربارا در دانشگاه هنر تحصیل کرد و در آن‌جا فعالیت خودش را بر تصویرسازی متمرکز کرد. تااین‌که در سال ۱۹۸۰ فارغ التحصیل شد و به عنوان طراح آزاد شروع به کار کرد. او درحال‌حاضر با شوهرش و دو دخترش در تورنتو زندگی می‌کند.

این هم فهرست مهم‌ترین جایزه‌هایی که موش مترو برای باربارا به ارمغان آورده است؛

Ruth & Sylvia Schwartz Children’s Book Award 2003
IBBY Outstanding Book for Young People With Disabilities 2004
Globe & Mail Top Ten Children’s Books 2003
Children’s Choices Selection 2006

اگر کلیک کنید این‌جا درباره‌ی باقی کتاب‌های باربارا خواهید خواند. این‌جا هم نوشته‌اند که او تاکنون چه جایزه‌هایی را برای کدام کتاب‌هایش کسب کرده است.

«همه‌ی ما در طول سال، دوازده ماه را پشت سر می‌گذاریم و یک‌باره سال دیگری شروع می‌شود. باورنکردنی است که چنین تغییر عظیمی، تنها در کسری از ثانیه رخ می‌دهد. در آخرین لحظات سی و یکم دسامبر، عقربه‌های ساعت به نیمه شب نزدیک می‌شود، امّا هم‌چنان در سال کهنه‌ایم، بعد، یک میلیونی ثانیه پس از نیمه‌شب، یک‌دفعه به سال نو پا می‌گذاریم. عادت کردن به این عبور ناگهانی از یک سال به سال دیگر، همیشه برایم مشکل بوده و در تمام‌مدّت ژانویه‌ی جدید، مدام به جای تاریخ سال نو، تاریخ سال قبل را روی نامه‌ها، چک‌ها و یادداشت‌هایم می‌نویسم. این اتفاق در روز تولدتان هم پیش می‌آید. مثلاً امروز نُه‌ساله‌اید و روز بعد ده ساله می‌شود. خیلی لذّت دارد که آدم یک سال بزرگ‌تر بشود، امّا ناگهانی بودن آن حیرت‌آور است.»

می‌خواستم وقتِ تحویل سال این پاراگرافِ بالا را بنویسم توی وبلاگ‌ام، شما هم بومی‌سازی کنید با آخرین لحظه‌های بیست و نهم اسفندماه، وقتی عقربه‌های ساعت نزدیک می‌شد به سه نیمه‌شب و … ننوشتم. یک‌هو دیگر دلم نخواست. ام‌شب هم آمدم کتاب‌هایی را که توی این یک هفته خوانده‌ام از روی زمین جمع کنم که دوباره کتابش را دیدم. کتابِ کی؟ رولد دال. دلم خواست درباره‌اش بنویسم.

عنوان اصلی کتاب My Year است که ترجمه کرده‌اند: راز موتور سیکلت من. کی؟ محبوبه نجف‌خانی. روی جلد، زیر عنوان نوشته‌اند «خاطره‌های رولد دال» و پشت جلد آمده است؛ «زندگی رولد دال همیشه با تفریح و ماجراجوی همراه بوده است و این حال و هوا در خاطره‌‌های او نیز حس می‌شود. همراه دال، راز و رمز طبیعت را مشاهده می‌کنیم و پی می‌بریم که چگونه می‌توان یک بلوط خوب برای برنده‌شدن در بلوط‌بازی درست کرد …
هم‌چنین او داستان‌هایی از دوران نوجوانی‌اش تعریف می‌‌کند: راز موتورسیکلت‌اش، حیله‌های جسورانه، و اوّلیّن سفر تک‌نفره‌اش به فرانسه و این‌که حین سفر پولش تمام می‌شود.
هنگامی‌که رولد دال ما را همراه خود به فراز و فرودهای فصل‌های سال می‌برد، منظره‌ها، رایحه‌ها و آواهای یک سال به‌روشنی در مقابل چشمان‌مان جان می‌گیرند.»

کتاب دوازده فصل کوتاه دارد که با نام‌ ماه‌های سال مشخص شده‌اند. البته به میلادی؛ از ژانویه تا دسامبر. برای همین شاید مناسب‌تر بود عنوانِ کتاب همان ترجمه می‌شد که بود؛ سال من. رولد دال این کتاب را در سال ۱۹۹۳ منتشر کرده و خاطره‌ها را کِی نوشته؟ گویا سال آخر عمرش. او در خاطره‌هایش هم به گذشته نظر داشته و هم به زمان حال. درباره‌ی هر دو نقطه‌ی زمانی و مکانی هم دقیق نوشته است و جذّاب. درواقع، او با ثبت مشاهده‌های شخصی خودش از تغییر فصل در محل زندگی‌اش، خاطره‌هایی از دوره‌ی کودکی و نوجوانی‌اش را مرور می‌کند. شاید در نگاه اوّل، راز موتور سیکلت من کتاب عجیب و غریبی نباشد. کتاب پالتوییِ لاغرِ هشتاد و چهار صفحه‌ی معمولی که شاید مهم‌ترین امتیازش پیش از خواندن، نام نویسنده باشد و نقّاشی‌های آبرنگیِ کوئنتین بلیک. امّا، وقتی کتاب را بخوانید هی تعجّب می‌کنید، هم از نوعِ نگاهِ دال به دنیای اطراف‌اش و هم از گستره‌ی اطلاعاتِ او درباره‌ی طبیعت؛ من که چیزی درباره‌ی موش‌های کور نمی‌دانستم یا درباره‌ی فاخته یا خروس‌های کولی و گل‌های انگشتانه و ….

واحد کودک مؤسسه نشر افق (کتاب‌های فندق) اوّلیّن‌بار راز موتور سیکلت من را در سال ۸۳ منتشر  کرد و کتابی که من دارم چاپ چهارم (۱۳۸۸) است. قیمت‌اش؟ ۱۲۰۰ تومان.

در ادامه، توجّه شما را جلب می‌کنم به بخش‌هایی از حرف‌های رولد دال در این کتاب، به انتخاب خودم؛

«ورزش به ما می‌آموزد که چگونه بازنده‌ی خوبی باشیم.» ص ۲۹

«چه بلایی سر این بچّه‌ها آمده؟ به نظر من آن‌ها پول تو جیبی زیادی می‌گیرند و ترجیح می‌دهند از مغازه چیپس و نوشابه بخرند تا این‌که از درخت بالا بروند و سیب بچینند. به نظر من که خیلی تأسف‌آور است. پسرها باید بخواهند از درخت بالا بروند. آن‌ها باید بخواهند خانه‌ی درختی بسازند. باید بخواهند سیب بچینند. شاید این همه چیپس و نوشابه و هله هوله‌ای که این روزها می‌کنند، بی‌حال و تنبل‌شان کرده است.» ص ۶۳

«هر چه بیش‌تر اجازه بدهیم بچه‌ها خطر کنند، بهتر یاد می‌گیرند مراقب خودشان باشند. اگر نگذارید هیچ خطری بکنند، بیش‌تر مستعد صدمه دیدن می‌شوند. باید پسرها اجازه داشته باشند از درخت بالا بروند، روی دیوارهای بلند راه بروند و از روی صخره توی دریا شیرجه بزنند. بهتر است به آن‌ها اجازه بدهیم چنین کارهایی بکنند، نه این‌که مدام به آن‌ها بگوییم: «نه، پسرم، نه! نباید این کار را بکنی. خطرناک است.» در مورد دخترها هم همین‌طور. من از بچّه‌هایی که خطر می‌کنند، به مراتب بیش‌تر خوشم می‌آید تا آن‌هایی که هرگز چنین کاری نمی‌کنند.» ص ۶۹

سال تا سال مرا نمی‌بینند عموزاده، خاله‌زاده‌های‌ام. کلن فامیل. امروز برعکس بود ولی. عمو کوچیکه با زن و دوتا بچّه‌اش آمده بودند عیددیدنی و خواهر، برادرم هم برگشته بودند از سفر. دل‌ام نبود که توی اتاق بمانم و سرم را گرم کنم به کامپیوتر، فیلمی یا کتابی. منتها از یک ساعتی به‌بعد، انگار مرغی را در من سر کنده باشند، کلافه‌طور بودم و نمی‌دانستم باقی چه‌طوری خودشان را توی هم‌چین حالتی تحمّل می‌کنند، روبه‌روی دیگران، با لبخند و گاهی حرف‌های الکی، از این و آن. چند دقیقه بعد، دخترعموی‌ام که کوچک‌ترین آدمِ جمع بود واکنش نشان داد به این حالت، برپا شد و ایستاد و بلند گفت خسته شده است. گفتم چه‌قدر مثل هم. نگاه کردم به رشته‌ی ستاره‌های سبزی که بسته بود دور مچ و یکی هم انداخته بود گردن‌اش. نمی‌دانستم مدرسه می‌رود یا نمی‌رود؟ پرسیدم و دانستم کلاس اوّل است بچّه و هی زور زدم که یادم بیاید توی کتاب‌های‌ام چه کتابی دارم که مناسب باشد با اندازه‌ی سواد او. ماجراهای آقاکوچولو را پیدا کردم با دارا و سارا و کتابی که خودم خیلی دوستش دارم؛ بچّه‌ی همه *. فکر کردم مربی‌بازی دربیاورم سرش تا ناهار. دخترعمو را نشاندم به کتاب‌خوانی. یاد ایّامِ کتاب‌خانه و خاطره‌ی دانیال برای‌ام مرور شد با یوسف، بچّه‌های کانون. درسِ دخترعمو هنوز نرسیده بود به طا و ظا با عین و غین، یک‌دفعه و چه‌طور را نمی‌توانست بخواند، ولی درمجموع خوب بود روخوانی‌اش. اوّل، یکی از ماجراهای دارا و سارا را خواند که بیش‌تر تصویری بود. دوست نداشت و پرسید بچّه‌ی همه را بخواند؟ فکر کردم آخر کی می‌تواند از این جوجوی سرخِ خوش‌مزه بگذرد؟ گفتم بخوان و انصافن، خوب می‌خواند. یک‌طورِ دورازانتظاری. وقتی رسید به ته قصّه، با هم درباره‌ی پرنده‌های مهاجر حرف زدیم و او از خودش قصّه بافت برای باقیِ ماجرای بچّه‌ی همه و دوستِ تازه‌اش توی سرزمین‌های گرم. دیدم دخترعمو چه استعدادی دارد برای داستان‌سرایی. گفتم این‌ها را که می‌گویی برای‌ام می‌نویسی؟ پرسید: توی دفتر ریاضی‌ام؟ گفتم: نه خُب. برای‌اش سررسید آوردم، قدیمی. گفتم این را ببر خانه‌ و برای‌ام باقی قصّه را بنویس. بار بعدی که آمدی، جایزه داری پیش من. ذوق کرد و کتاب‌ها را با سررسید زد زیر بغلش، که به مادرش بگوید و انگار، مادرش گفته بود برو تشکّر کن که دختر دوباره برگشت با چشم‌های پُرخنده و گفت «دستت درد نکنه آبجی». به زن‌عموی‌ام گفتم قرارم با دخترش را و بعد دختر به مادرش گفت: «حالا اون کتاب‌هامو که گذاشتی توی انباری بالای دست‌شویی، می‌دی که بخونم؟» زن‌عمو نگاهِ متعجّب و دهانِ بازِ مرا که دید، گفت: «آخه هی می‌گه بیا برات کتاب بخونم، من‌ام حوصله ندارم. می‌گم خودت بخون، اگه اشکال و ایرادی داشتی ازم بپرس.» دیگر هیچی نگفتم، نه این‌که روی‌ام نشود. دیگر فایده‌ای نمی‌دیدم که اشاره کنم به گردی قلمبه‌ی شکمش، بگویم تو که این‌قدر اعصاب و روحیه نداری، غلط می‌کنی که حالا حامله‌ای باز.

* بچّه‌ی همه را آناهیتا تیموریان نوشته و تصویرسازی کرده است. از او قبل‌تر ماه بود و روباه را  خوانده بودم که آن کتاب هم چاپ انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود، عین این یکی.

دیروز به مثابه‌ی یک‌نفر آدمِ پُرغصّه‌ی تنهامانده‌ی دل‌گرفته‌ کِز کرده بودم کنجِ اتاق، شست‌ام را می‌مکیدم و فکر می‌کردم که توی این حس و حالِ پکر و دمغ سراغ کی بروم؟ به کی زنگ بزنم؟ با کی درددل کنم؟ بعد دیدم حتّا این‌قدر حوصله هم ندارم برای ذکر مصیبت. ملّتِ مظلومِ خودم را بغل کردم و آوردم این‌جا، نشستم پشت مانیتور، رفتم سایت کتاب‌خانه‌ی ملّی، گفتم برای شادیِ دل‌ام کتاب‌بازی کنم. بعد فکر می‌کنید اوّلیّن صیدم (سلام آرزو) چی بود؟ کتابی از فریبا کلهر به نام با غم‌هایم چه کنم. قدیم‌‌ترها، این‌طوری که می‌شد با خودم فکر می‌کردم «نشانه‌س لابُد.» نشانه برای‌ام جدی بود و بلد بودم نشانه‌های بی‌ربط را به هم ربط بدهم و خط بسازم و بروم جلو. حالا چی؟ می‌خواهم نشانه‌بازی را دوباره امتحان کنم، از نو.